تقدیر شوم
رامین تمام شب را در حالی که زیر سرم بسر میبرد در بیمارستان گذراند و صبح زود بنا به اصرار خودش با حالی نزار و ناباور از بیمارستان خارج شد و آرزو کرد هر آنچه دیده و شنیده کابوسی بیش نباشد. او با حالی دگرگون و بیمار به منزل پدر پروانه رفت و زنگ آنجا را فشرد، بارها و بارها. ...
بیتا
نیمی از زندگی در افسوس ایکاشهای دیروز گذشت و من هر لحظه فقط با دل خوشی آرزوهای فردا سر کردم. میدانم... خوب میدانم تو نیز همچون من لحظهای از یک روز دلگیر اشتباهی کردهای که سالها باز هم مانند من به حسرت آن نشستهای. دل من امروز آنقدر بزرگ شده که مثل دریا پاک است و به راحتی میبخشد و ...
آشیانی از حریر
پروانه عزیزم نمیدانم وقتی که نامهام به دستت میرسد در چه اوضاع و شرایطی هستی اما خوب میدانم و مطمئنم که مرا به واسطه ندادن پاسخ به نامههایت میبخشی زیرا نمیدانم تصور کنم کسی که با صبوری بیحد در تمام طول این سالها بیآنکه پاسخی دریافت کند برایم نامه میداده فرد بیگذشت و نامهربانی باشد. راستش باید به حقیقتی اعتراف ...
تکسوار عشق
تنها با تو
من نادر رفیعی هستم، با اینکه میدانم الان زمان مناسبی برای مطرح کردن این موضوع نیست ولی همین حالا دختر شما را رسما خواستگاری میکنم. خواهش میکنم به دختر سنگدل خود بگویید مرا ببخشد وگرنه آنقدر در این گورستان سرد مینشینم تا با یاد عشق او در کنار مزار پدرش بمیرم.