گلهای شببو
گلهای شب بو عطر دلانگیز گلهای بهاری در شبی مهتابی نیست.
گلهای شب بو مرور خاطراتی عاشقانه در سحرگاه زندگی نیست.
گلهای شب بو نسیمی است که روزگاری پیغام بر دلدادگی برود و شمیم عشق و امروز...
شاید تنها مرور آن خاطرات، دلیلی برای بودن باشد.
شاید...
به هم نگاهی دوباره بیاندازیم به آنچه سرنوشت مینامندش.
آرام جان
میگویند که آدمها
وقتی در کنار هم زندگی میکنند
زیر یک سقف
اگرچه از دو دنیای متفاوت و دور از هم
و حتی گاهی متضاد
راهی را آغاز کردهاند
اما کمکم شبیه یکدیگر میشوند
و کمابیش خصوصیات یکدیگر را میپذیرند
این یعنی صیقل خوردن آدمها
و اگر دو نفر بدانند از زندگی چه میخواهند
روح و روانشان نیز در کنار هم
صیقل میخورد
و به آرامش میرسد:
آرامشی در روح
آرامشی در جان!
بیتا
نیمی از زندگی در افسوس ایکاشهای دیروز گذشت و من هر لحظه فقط با دل خوشی آرزوهای فردا سر کردم. میدانم... خوب میدانم تو نیز همچون من لحظهای از یک روز دلگیر اشتباهی کردهای که سالها باز هم مانند من به حسرت آن نشستهای. دل من امروز آنقدر بزرگ شده که مثل دریا پاک است و به راحتی میبخشد و ...
سالهای بیکسی
از بالای درخت تنومند گیلاس که تازه به شکوفه نشسته بود به مادرم مینگریستم. داشت تلاش میکرد مرا متقاعد کند هر چه زودتر از درخت پایین بیایم.
مادر در حال کندن گونهاش در حالی که به بالا نگاه میکرد و دستش را در برابر نور خورشید جلوی صورتش گرفته بود گفت: این اداها برای چیه؟ برای اینه که حرفتو به کرسی ...
مستانه عشق
مستانه عشق داستان تو نیست... بلکه منظرگاهی است به زندگی بسیاری از مردمان این دیار. پس نجوای دلنشین صدایت را برایم بگو به امید آن روز که بازیگران این قصه زیبایی را با مهربانی یکی بدانند.