این کتاب مجموعهای از سی و سه داستان کوتاه است که همگی این داستانها مضمونی عرفانی دارند. عناوین برخی از این داستانها عبارت است از: گنجی بر دوش، مرا انکار کن، میهمان بی طعام، مسیح از این جا نگذرد، راهزن، بیابانگرد، دعای شیخ.
داستانهای بادآورده
گفتم:«این مگس چکار داره توی این بر بیابون؟» بعضی مگسها روی پنکه مرده بودند. دل به دریا زدم و گفتم:«واسه چی میخوای از این مرز رد بشی؟» سرش را تکان داد. نای حرف زدن نداشت. مشتی قند برداشتم و ریختم توی کاسه آب یخ، و نمک هم ریختم. بعد با قاشق شربت را آرام آرام ریختم توی حلقش. گفتم:«سیاسی هستی؟» ...
جیرجیرک
پاکت را از جیبم در آوردم و شروع کردم به خواندن آن: پایان هر چیزی یعنی مرگ و مرگ چیزی است که تا کسی آن را تجربه نکند، نمیفهمد و وقتی تجربه کرد، تجربهاش برای خودش و دیگران فایدهای ندارد. فرمانده همین چند خط را نوشته بود. چند خطی که خبر از مرگ خودش میداد. پاکت نامه را گذاشتم توی ...
کفشهای شیطان را نپوش
آذر در به در دنبال پویان میگشت. اسفند روی آتش بود. بارها به نیلوفر زنگ زده بود، کاری که در روزهای قبل هیچوقت انجام نمیداد. بارها خانه مهندس پریان را گرفته بود اما زنش گوشی را برمیداشت و او قطع میکرد. از خانه بیرون زد. سوار تاکسی شد و سر خیابان کاج پیاده شد. از آنجا تا دادگستری دوید. جلو ...
تو میگی من اونو کشتم
آدمها
ما آدمهای بیچارهای بودیم و ستوان مکری بیچارهتر از ما. درست است که لیسانس وظیفه بود و فرمانده ما اما کسی او را به رسمیت نمیشناخت و همه به او میگفتند:«ستوان سوتی.» این حرف معنیاش این بود که درجههای ستوان مکری را جدی نگیرید. ما بیچاره بودیم چون عدل شده بودیم سرباز پیاده و ستوان مکری بیچارهتر بود چون شده ...