رویای ارواح
روزگاری دو نفر کارمند دولت بودند، هر دو کلهپوک. یک روز ناگهان خود را در جزیرهای متروک دیدند گویی با قالیچه پرنده به آن جزیره فرستاده شده بودند. تمام سالهای عمرشان را در یک اداره دولتی و در بایگانی گذرانده بودند؛ آنجا به دنیا آمدند، بزرگ شده و پیر شدند و در نتیجه کوچکترین تصوری از فضای خارج از اداره ...
3 نامه و 1 قصه و چند داستان دیگر
وجنات شگفتزدهاش دیدن دارد، وقتی که کناردستی من در نهایت به نقطه محاسبه شده میرسد و چیزی را لمس نمیکند جز هیچ. هیچ هیچ! کفش شماره چهل و پنجش تنها و بیکس شده. دیگر طاقت نمیآورد.
ابتدا به زمین نگاه میاندازد، بعد به پای من. من همچنان غرق در افکار خود با عروسکهایم بازی میکنم و طرف کمکم متوجه میشود ...
قصههایی برای 6 سالهها
قصههایی برای شش سالهها، مجموعه 9 قصه است. قصههایی مثل: شوخی غولی، مسابقه خزیدن، جشن جادویی آقای مامبل، آوازی برای جنی، همسایه ما هشت پا دارد، غبار جادویی و... همانطور که از اسم قصهها پیداست، هر قصه حال و هوای خاصی دارد و این تنوع باعث میشود که این مجموعه بسیار جذاب و سرگرمکننده باشد. بهتر است قصهها را بخوانید، ...
زنبقهای دهه هشتاد
پدرم 18 سالش بود که بالاخره قاطرکشها آن بلا را سر مزرعه پدرش آوردند. او میگوید آن سال کامیونهای بزرگ با بار قاطر تلق و تلق از سراسر ایالت میکوبیدند و مستقیم به طرف کشتارگاه میرفتند...
هنوز شب بود (داستانهایی برای یلدا) مجموعه داستان
شب یلدا.
انار است و من و هندوانه و برف.
و نیمرخ حافظ، پشت پنجرهام.
زلف آشفته.
خوی کرده.
مست،
اما نمیخندد.
شب یلدا انار است و من و هندوانه و برف.
و لحظهی بیدریغ فالی از حافظ.
از در صدای مشت میآید.
باز میکنم.
حافظ آمده است.
«خوی کرده... مست...»
نمیخندد.