به خاطر کاغذهای مچاله کنار سطل آشغال اتاقم است که نمیدانم به رمانت به چشم یک منتقد نگاه کنم یا یکی از شخصیتها. همه این کاغذپارهها نوشتههایی هستند که در آنها سعی کرده بودم در برابر رمانت ـ نمیدانم بنویسم رمانت، رمان هاله یا رمانم ـ نقش منتقدی خارج از گود را بازی کنم. نمیشود، نشد. شاید نگهشان دارم تا از خواندنشان سر ذوق بیایی که جناب آقای استاد دانشگاه، منتقد و ویراستار بسیار جدی، همین که به اسم هاله میرسد، به رغم همه تلاشی که میکند، باز هم نمیتواند جلو احساساتش را بگیرد... بگذریم، نوشداروی پس از مرگ سهراب، همیشه و در هر زمان تلخترین بیهوده جهان است.