فقط فکرش را بکنید که ناگهان متوجه شوید ممکن است به زودی شما را به عنوان صبحانه بخورند. مثل یک برش بیکن توی ماهیتابهای بیندازند که توی آن روغن جلزولز میکند. وقتی نیمههای شب غولی که قدمهایش به بلندی زمین تنیس بودند، سوفی را از رختخواب ربود او درست داشت به همین چیزها فکر میکرد. از بخت خوش سوفی، غول بزرگ مهربان خیلی از همسایههای چندش آورش که برای وقتگذرانی بچههای کوچک را میخوردند، بهتر بود. سوفی تصمیم گرفت جلو این کارها را بگیرد. او با غول بزرگ مهربان برای نجات دادن دنیا از دست غولهای وحشتناک یک نقشه عالی کشید.