هنوز هم صدایش توی گوشهایم میپیچد: «تو خیلی ماهی، هیوا!» اگه من ماه بودم پس چرا اینقدر زود تو شب چشمهاش افول کردم؟ نکنه خورشید وجود خواهرم حوری، این درخشش آنی رو زیر پرتو شعاع فروزان و خیرهکننده خود محو و ناپدید کرده؟ شاید... فقط از من... از شیطنتهام خوشش میآد! فقط تا همین حد! نه بیشتر!...