ایستاده بودم روی جدول جوی، گلهای بغل پوتین راستم را میمالیدم به لبه جدول. سرشب تازه واکسشان زده بودم. دلم میخواست وقتی بالای سر جنازهام میرسند ببینند تر و تمیز، مثل بچه آقاها مردهام. با کفشهایی براق، پیراهن و شلواری اتوخورده و موهایی با بوی صابون نخل داروگر: انگار داشتم میرفتم عروسی خواهرم: همیشه آرزویم بود خواهری داشتم: سر بلند کردم سمت آسمان: برف داشت پا میگرفت دوباره: دانههایش حسابی درشت شده بود گفتم: «دزدی است؟»