رمان ایرانی

ایستاده بودم روی جدول جوی، گل‌های بغل پوتین راستم را می‌مالیدم به لبه جدول. سرشب تازه واکسشان زده بودم. دلم می‌خواست وقتی بالای سر جنازه‌ام می‌رسند ببینند تر و تمیز، مثل بچه آقاها مرده‌ام. با کفش‌هایی براق، پیراهن و شلواری اتوخورده و موهایی با بوی صابون نخل داروگر: انگار داشتم می‌رفتم عروسی خواهرم: همیشه آرزویم بود خواهری داشتم: سر بلند کردم سمت آسمان: برف داشت پا می‌گرفت دوباره: دانه‌هایش حسابی درشت شده بود گفتم: «دزدی است؟»

ققنوس
9789643112059
۱۳۸۸
۲۸۸ صفحه
۸۴۳ مشاهده
۰ نقل قول
محمدرضا کاتب
صفحه نویسنده محمدرضا کاتب
۸ رمان محمدرضا کاتب (زاده ۱۳۴۵، تهران) در رشته کارگردانی تلویزیونی فارغ التحصیل شد و به سریال سازی و فیلم‌نامه نویسی اشتغال یافت.مجموعه داستان

* قطره‌های بارانی، ۱۳۷۱
* نگاه زرد پاییزی، ۱۳۷۱
* عبور از پیراهن، ۱۳۷۲

رمان

* شب چراغی در دست، ۱۳۶۸
* فقط به زمین نگاه کن، ۱۳۷۲
* هیس، ...
دیگر رمان‌های محمدرضا کاتب
رام کننده
رام کننده من تله شده بودم و این را وقتی فهمیدم که دیگر دیر شده بود. جلو چشم‌هایم داشتم ذره ذره نابود می‌شدم و تنها کاری که از دستم بر می‌آمد تماشا کردن بود... شاید بی‌خود نبود که پدرم بهم گفته بود: چند بار تا حالا ازم پرسیدی شغلم چیست، چه کاره‌ام؟ و چرا این طوری مثل خزنده‌ها زندگی می‌کنیم؟ تو کی ...
آفتاب‌پرست نازنین (نحر سنگ‌ها)
آفتاب‌پرست نازنین (نحر سنگ‌ها) صدای پاهایشان تو کوه می‌پیچید. هانیه نمی‌دانست کدام صدای پا مال او و ’’نهر’’ است و کدام صدای پا مال آن چند نفری است که تو کوه دنبالشان کرده‌اند و می‌خواهند هرطور که هست بگیرندشان. نمی‌دانست آنها چند نفر هستند و این باز ترسش را بیشتر می‌کرد. دلش می‌خواست می‌توانست جیغ بکشد... .
پستی
پستی نویسنده در رمان "پستی "می‌کوشد پیچیدگی و تناقض انسان معاصر را روایت کند .هر فصل رمان داستانی جداگانه دارد که خرده روایت‌ها، تصویر سازی‌ها و حس برانگیزی‌ها در آن به هیچ قطعیت ثابتی نمی‌رسد، بلکه با گره خوردن به فصل مجزای بعد از خود و داستانی متفاوت‌تر از داستان‌های پیش از خود به مفهومی باز هم متزلزل منتج می‌شود .ای ...
آوازهای صورت چشم‌هایم آبی بود
آوازهای صورت چشم‌هایم آبی بود مادرم یک‌بار بهم گفته بود: «دارم دنبال خوشبختی‌ام می‌گردم. ناکس باز رفته یک جایی خودش را گم‌وگور کرده. نمی‌دانم این دفعه دیگر خودش را شکل چی درآورده. جنس خوشبختی این طوری است که تا با چشم نبینی‌اش به دنیا نمی آید. هر بار به رنگی در می آید. باید زرنگ‌تر از او باشی تا بتوانی ...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا کاتب
مجموعه‌ها