رمان ایرانی

بی‌ترسی

همه عمر بی‌نام بودم. سال‌ها در آرزوی داشتن یک نام جنگیده بودم. و وقتی به آن نام دیگر احتیاج نداشتم، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم توی آیینه «نام‌کننده» بزرگی مقابلم ایستاده. نام‌کننده‌ای که خودش هنوز نامی نداشت، و فقط زاد پدرش بود. نام‌کننده بی‌نامی که نامش چنان وحشتی تو دل‌ها می‌انداخت که قابل باور حتی برای خودش نبود.

روایت
9789643807429
۱۳۹۲
۱۸۴ صفحه
۴۹۷ مشاهده
۰ نقل قول
محمدرضا کاتب
صفحه نویسنده محمدرضا کاتب
۸ رمان محمدرضا کاتب (زاده ۱۳۴۵، تهران) در رشته کارگردانی تلویزیونی فارغ التحصیل شد و به سریال سازی و فیلم‌نامه نویسی اشتغال یافت.مجموعه داستان

* قطره‌های بارانی، ۱۳۷۱
* نگاه زرد پاییزی، ۱۳۷۱
* عبور از پیراهن، ۱۳۷۲

رمان

* شب چراغی در دست، ۱۳۶۸
* فقط به زمین نگاه کن، ۱۳۷۲
* هیس، ...
دیگر رمان‌های محمدرضا کاتب
آوازهای صورت چشم‌هایم آبی بود
آوازهای صورت چشم‌هایم آبی بود مادرم یک‌بار بهم گفته بود: «دارم دنبال خوشبختی‌ام می‌گردم. ناکس باز رفته یک جایی خودش را گم‌وگور کرده. نمی‌دانم این دفعه دیگر خودش را شکل چی درآورده. جنس خوشبختی این طوری است که تا با چشم نبینی‌اش به دنیا نمی آید. هر بار به رنگی در می آید. باید زرنگ‌تر از او باشی تا بتوانی ...
رام کننده
رام کننده من تله شده بودم و این را وقتی فهمیدم که دیگر دیر شده بود. جلو چشم‌هایم داشتم ذره ذره نابود می‌شدم و تنها کاری که از دستم بر می‌آمد تماشا کردن بود... شاید بی‌خود نبود که پدرم بهم گفته بود: چند بار تا حالا ازم پرسیدی شغلم چیست، چه کاره‌ام؟ و چرا این طوری مثل خزنده‌ها زندگی می‌کنیم؟ تو کی ...
وقت تقصیر
وقت تقصیر «تنها ترسی که دارم این است که باور کنم زندانی تو نیستم و...» دروغ می‌گفت. تنها ترسی که داشت آن بود که وقتی به انبار کاه برگشت و زنجیرش کردند پایش را به زمین بکوبد و صدای زنجیرها را نشنود. اگر نمی‌شنید،‌ اگر بوی پهن اسب‌ها آزارش نمی‌داد، اگر چشم‌های بازش خیلی از چیزها را نمی‌دید کارش تمام بود. چون حق ...
آفتاب‌پرست نازنین (نحر سنگ‌ها)
آفتاب‌پرست نازنین (نحر سنگ‌ها) صدای پاهایشان تو کوه می‌پیچید. هانیه نمی‌دانست کدام صدای پا مال او و ’’نهر’’ است و کدام صدای پا مال آن چند نفری است که تو کوه دنبالشان کرده‌اند و می‌خواهند هرطور که هست بگیرندشان. نمی‌دانست آنها چند نفر هستند و این باز ترسش را بیشتر می‌کرد. دلش می‌خواست می‌توانست جیغ بکشد... .
پستی
پستی نویسنده در رمان "پستی "می‌کوشد پیچیدگی و تناقض انسان معاصر را روایت کند .هر فصل رمان داستانی جداگانه دارد که خرده روایت‌ها، تصویر سازی‌ها و حس برانگیزی‌ها در آن به هیچ قطعیت ثابتی نمی‌رسد، بلکه با گره خوردن به فصل مجزای بعد از خود و داستانی متفاوت‌تر از داستان‌های پیش از خود به مفهومی باز هم متزلزل منتج می‌شود .ای ...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا کاتب
مجموعه‌ها