نگاهی به پشت سر میکنم. نه، منظورم آن روزهایی است که سالها از گذرشان گذشته. و تمامی آن بچههایی را میبینم که شور و شوق جوانی به هرکاری، چه درست و چه غلط وادارشان میکرد. آنجا، عشق با نگاه آغاز میشد و ریشه مییافت. عشقی که فقط معنای خواستن نداشت میرفت تا یکی شدن، با هم شدن. چقدر زندگی ما آدمها مثل درختهاست؛ یکی سرخم میکند نمیایستد و یکی میایستد و میشود "سروین"!