یک ماه است با خودم کلنجار میروم. یک ماه است که هر شب روی صفحه مانیتور ایمیلهای قدیمی تو را میخوانم و میخواهم از دلتنگیهایم بگویم نمیشود. شاید 10 سال از آخرین باری که قلم به دست گرفته و نامهای نوشتهام میگذرد. یادت میآید تابستانها همان دو سه هفتهای که شیراز یا لواسان میرفتی، چندتا نامه برای هم پست میکردیم؟ هنوز همهشان را نگه داشتهام. نمیدانی چقدر خوشحالم که به جای دگمههای کیبورد، رواننویس اهدایی تو را در دست دارم. از هر چه تکنولوژی و رسانه هست بیزارم. دلم میخواهد مثل خیلی قدیمها به صندوق پستیمان سرک بکشم و منتظر نامهای باشم.