هومبولت فلایشر شاعری بود که همه دانشجویان رشته ادبیات منتظر ظهورش بودند. او ثروت بیکرانی داشت که در ادبیات خلاصه میشد. هزاران کتاب خوانده بود و تاریخ را کابوس میدانست. وقتی در مورد ثروت حرف میزد، در جایگاهی بود که میتوانست ثروتهای بیکران عالم را با دارایی پروتستانهای آمریکایی مقایسه کند. چرا او در این اواخر به جنون رسیده بود. جنون از او خیلی قلدرتر بود که توانست او را به دام بیندازد. هدیه هومبولت نمایشگر تعارض میان هنر واقعی و هنر هالیوودی است. سرگذشت تراژیک مردی است که میخواهد در کشاکش تعارض این دو قطب، فردیت خود را حفظ کند و به وادی ابتذال و قشریگری سقوط نکند، غافل از اینکه حفظ فردیت در عالم ما فرجامی اسفناک دارد.