مجموعه داستان داخلی

مرا به بغداد نبرید (مجموعه قصه)

ثالث
9789643801236
۱۳۸۴
۱۷۶ صفحه
۴۹۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های ناهید کبیری
پرسه در خیابان‌های سرد
پرسه در خیابان‌های سرد امروز هم می‌توانست مثل هر یکشنبه‌ی دیگری باشد. سنگین و ابری...زنگ کلیسا ساعت به ساعت در فضا بپیچد، صبح در میان بوی قهوه و ملافه‌های به‌هم ریخته فرصت فکر کردن به «تو» را کش بدهد و نت‌های پراکنده‌ی «موتزارت» از فاصله‌ی نیمه باز پنجره تا حجم خاکستری ابرها بالا برود. ساعت را نگاه می‌کنم و با شمارش انگشت‌ها هشت ساعت و ...
شب و ستاره‌ها و سارا
شب و ستاره‌ها و سارا شراره خانم می‌آید جلو. لباس مشکی تنگ کوتاهی پوشیده که از روی شانه‌هاش با دو بند باریک گره می‌خورد. پارچه لباسش از آن گران‌هاست. برق می‌زند. ساتن است. «چه عجب بفرمایین تو سالن!» من همان‌جا روی صندلی می‌نشینم و از او تشکر می‌کنم. کوهیار در لیوان شراره خانم یخ می‌ریزد. دست راست شراره خانم پر از النگوست. النگوهای نازک نقره‌ای. ...
شبی که ستاره‌اش را گم کرده بود
شبی که ستاره‌اش را گم کرده بود مامور شماره یک، هم عینک دارد، هم ریش و سبیل. پیش از آن که برود، همه جرم‌هایم را برای چندمین بار یکی پس از دیگری می‌شمارد و کلی خط و نشان برایم می‌کشد. می‌گوید: ‹‹ این از ریخت و قیافه و سر و لباست، این هم از نجابت و وفاداری به شوهر بیچاره‌ات! خجالت نکشیدی با یک لندهور دراز بی‌غیرت...؟›› ...
پیراهن آبی
پیراهن آبی مامور دیگر که کنار من نشسته بود دو عدد عکس از داخل جورابش بیرون آورد گرفت جلوی صورتم و گفت: ‹‹مجبور بودی این کارها را بکنی؟‌ کدام کاباره می‌رقصیدی؟›› گفتم: ‹‹خواهش می‌کنم پاره‌شان کن! این عکس‌ها را در همین خانه خودم گرفته‌ام. پرده‌ها را ببین!›› گفت: ‹‹چند تا از این لباس‌ها داری؟›› گفتم: ‹‹سه تا، سبز و سفید و قرمز›› به سکه ...
با دمپایی‌های لنگه به لنگه
با دمپایی‌های لنگه به لنگه در ساعت 5 عصر با آن شکل و شمایل اتو زده از جلو چشم‌های حیرت زده زنش می‌گذرد و به طرف پارکینگ به راه می‌افتد. بوی ادکلنش بعد از 1000سال خانه را پر کرده و زنش را به عطسه انداخته است. سر راه 1 دسته رز زرد می‌خرد. گلی که می‌داند مرجان چقدر دوست دارد...
مشاهده تمام رمان های ناهید کبیری
مجموعه‌ها