پیرمردی است که روی عرشه عقب کشتی ایستاده. تمام هستیاش از مال دنیا، چمدان سبکی است در یک دست و نوزادی سبکتر از چمدان توی بغلش. اسم پیرمرد آقای لین است. از این پس او تنها کسی است که میداند اسمش لین است. زادگاهش، سرزمین اجداد و درگذشتگانش را میبیند که دارد دور میشود. نوزاد توی بغلش به خواب رفته، سرزمینش دور میشود، آقای لین میبیندش که دارد در افق ناپدید میشود. ساعتها، به رغم باد شدیدی که میوزد و تلاطم دریا که او را مانند عروسکی تکانتکان میدهد بر جا میایستد...