دستینا هرگز مهمان نمیپذیرفت. او به همهچیز پشت کرده بود. هر یکشنبه به آیین عشاء ربانی میرفت. نیمکتی مختص به خودش داشت که حرف نخست نام خانوادگیاش با مغار روی بدنه چوب بلوط آن تراشیده شده بود. او حتی یکی از مراسم را هم از دست نمیداد. کشیش محل، در هنگام موعظه، با نگاهش او را نوازش میکرد. گویی او یک کاردینال یا یک شریک جرم بود.