این گوشهای از زندگی چخوف، نمایشنامهنویس و داستانسرای بیهمتاست. آغاز جوانی اوست. از زندگی خشک و بیروح پدری که اسیر اوهام اشرافی است میگریزد، پی کارهای بدنی و رنگ کردن شیروانی میرود. این شهامت، در آن شهر کوچک، دختر اعیانزادهای را شیفته او میکند. هر دو از شهر دل برمیکنند و به زندگی روستایی و کارهای تولیدی فلاکتبار پناه میبرند... ولی سیل سهمگین زندگی اجتماعی همه این هوسبازیهای هوشمندانه را میشوید و با خود میبرد...