بارون روندو از سنتهای کهنه و قیدهای بیچون و چرای اجتماعی میگریزد و شیوهای از زیستن را برای خود برمیگزیند که دیگر کوچکترین همانندگی با زندگی مردم ندارد. زمین سفت و آشنای زیر پا را رها میکند و به زندگی در راه پیچاپیچ و لرزان بالای درختان میرود، یعنی میتوان گفت که دنیای دیگری را جایگاه خود میکند. فاصله گرفتنش از زمین برای دوری جستن از مردم نیست، برعکس؛ پنداری در جست و جوی میان دید گستردهتری به میان شاخ و برگ درختان میرود تا همه چیز را بهتر و بیشتر ببیند، تا بهتر بتواند به آنچه برایش شورش کرده است عمل کند.