درختها و باد. خم و راست میشوند شاخهها. تاب میخورند، پیچ میخورند و بر میگردند سرجاشان. سر پدرش داد زده بود. واقعا داد زده بود؟ چهطور این جوری شده بود؟ کی از توی دهان او آنطور داد زده بود. این دهان حالا مال کی بود؟ با این دهان نبود که بههم میخندیدند وقتی با هم میرفتند پارک؟ اگر مادر نمرده بود، حالا همان خانه بودند. توی کوچههای خودشان میدوید. توی زمینهای خالی، جلو چشم هر دوشان. نه جلو این چشمهای غریبهی درانده. اگر مادر بود و حیاط آن همه بزرگ و خالی نمیشد و استخرش خشک نمیماند، نمیآمدند اینجا. به جای چشمهای خیره و دهان بسته و تلخ فرنگیس، حالا به دهان مادرش نگاه میکرد که باهاش حرف میزد و نمیگذاشت برود سر پدرش داد بزند. که حالا بدود توی این کوچه. این کوچه که تنگ میشود با این یک ماشین گذری.