رمان ایرانی

50 درجه بالای صفر

صبح‌گاه که تمام شد پشتم را کردم به حیاط پاسگاه دق پترگان که حال یک قلعه را دارد؛ پاسگاهی با دیوارهای بلند و چهارتا برج گرد سنگی دیدنی در اضلاع قلعه. بین رج‌های قلعه، درست وسط هر دیوار، یک برجک هست. و من روی یکی از همین برجک‌ها پاس می‌دادم و تکیه داده بودم به جان‌پناه آهنی بی‌ریختش که یک میل‌گرد را به طرز زمختی جوش داده بودند به ستون‌های برجک و سقفی آهنی داشت. آفتاب که به سقف می‌تابد، درست و حسابی آدم را کباب می‌کند. برجک که نیست، منقل آتش است. ظهر که می‌شود کاسه سر آدم مثل دیگ روغن به جوش می‌آید. تسمه ژ3 زاغارت ساخت 1355 را انداخته بودم روی شانه و برای خودم دشت را دید می‌زدم. پیراهنم خیس و تلیس به تنم چسبیده بود. داشتم دشت را می‌پاییدم که تا دوردست خاک کوبیده است و تک و توک درخت‌های بی‌ریخت کویری هم وسط این ناکجا سبز شده. یکهو تو سکون دق ماشینی چیزی دیدم که داشت بکش سمت قلعه می‌آمد.

چشمه
9789643629106
۱۳۹۰
۲۱۲ صفحه
۵۲۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های علی چنگیزی
بزهایی از بلور
بزهایی از بلور شب روی شهر افتاده بود. آسمان بالاسر شهر آویزان بود، پفکی و پرچین و چروک؛ مثل شکم پیرزن‌ها. صدای ناجور موتور ماشین سکوت کوچه را شکست. دورتادور کوچه، باغ بود و باغ‌ها پر از درخت‌های انار: شاخه‌های قناس و کج‌و‌کوله انار از روی دیوارهای کوتاه کوچه بیرون افتاده بود: انگار دست خشک اسکلتی رو به آسمان که سیاه می‌زد. سمند ...
آدوری‌ها
آدوری‌ها آدوری‌ها آخرین بخش از سه‌گانه کویری علی چنگیزی است، سه‌گانه‌ای که با پرسه زیر درختان تاغ شروع شد و با پنجاه درجه بالای صفر ادامه پیدا کرد. خواننده در این سه‌گانه دعوت شده است به تنهایی، یکگی، پنهان زندگی کردن و برای خود زیستن. آدوری‌ها در جایی و در زمانی دور از هیاهو نقل می‌شود و روایت تلاش چند نسل ...
کاج‌های مورب
کاج‌های مورب اصلا همین پسره من رو به این فکر انداخت که برم و زنم رو پیدا کنم. روز اول که پسره رو دیدم نشسته بود جلو نونوایی شاطر علی. خودم هم نشسته بودم جلو همون نونوایی و نون می‌خوردم و می‌دیدم چطور یارو شاطره تعمت خدا رو می‌چپونه تو پلاستیک زباله و می‌ذاره کنار خیابون. پسره هم همین‌جور نشسته بود رو ...
پرسه زیر درختان تاغ
پرسه زیر درختان تاغ می‌گویم: «گور بابای اداره. هر چه‌قدر پول بدهند آش می‌خورند. بی‌مایه که نمی‌‌شود. تو هم اگر من نبودم و آمدند همین‌ها را بهشان بگو و ردشان کن بروند.» «پس این‌ها را مرخص کنم بروند.» کارگرها را می‌‌گوید. یک حبه قند را گوشه لپم می‌گذارم. ملچ و مولوچ می‌کنم. چای را فوت می‌کنم. یک قلپ چای می‌خورم. به کارگرها نگاه هم نمی‌اندازم. دوست ...
مشاهده تمام رمان های علی چنگیزی
مجموعه‌ها