رمان خارجی

قطار به ‌موقع رسید

اولینا با صدایی آهسته شروع به صحبت می‌کند: لازم نیست بگویم که... اگر نمردی هرگز نباید این راز را به کسی بگویی. خودم می‌دانم. من مجبور شده‌ام به خدا و همه‌ی مقدسین و لهستان، وطن خودمان قسم بخورم که از این بابت به هیچ کس نگویم، ولی وقتی آن را با تو در میان می‌گذارم درست مثل این است که آن را به خودم گفته باشم و همان‌طور که نمی‌توانم چیزی را از خودم پنهان کنم، از تو هم هیچ چیز را نمی‌توانم پنهان کنم. از جا بلند می‌شود و آب جوشان را بسیار آهسته و با ملایمت و مراقبت تمام در قوری کوچکی می‌ریزد. در این بین هم هر وقت مکث کوچکی می‌کند، قبل از این که آب را باز جرعه جرعه بریزد به آندره آس لبخندی می‌زند و حالاست که آندره آس متوجه می‌شود او هم گریه کرده است. آن وقت اولینا در فنجان‌هایی که کنار زیر سیگاری قرار دارد قهوه می‌ریزد.

چشمه
9789646194670
۱۳۹۰
۱۶۸ صفحه
۱۲۴۹ مشاهده
۰ نقل قول
هاینریش بل
صفحه نویسنده هاینریش بل
۳۴ رمان هاینریش تئودور بل نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن می‌پردازد. هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهه‌های جنگ به سربرد. بیشتر دوران ...
دیگر رمان‌های هاینریش بل
نان سال‌های سپری شده
نان سال‌های سپری شده
قطار سر وقت
قطار سر وقت وقتی که آنها در آن پایین به زیرگذر تاریک قدم می‌نهادند بر فراز سرشان صدای قطار را می‌شنیدند که روی ریل‌ها می‌چرخید و صدای رسایی که از پشت بلندگو با لطافت خاصی می‌گفت: «قطار سربازانی که به مرخصی آمده‌اند از پاریس، پرسمیزل...» بعد آنها از پله‌ها به سوی سکوی راه‌آهن بالا رفتند و جلوی یکی از واگن‌هایی که مسافران با ...
دفترچه خاطرات ایرلندی
دفترچه خاطرات ایرلندی «دفترچه خاطرات ایرلندی» روایت سفر کوتاه هاینریش بل به ایرلند در اواسط دهه پنجاه میلادی است. بل با یادداشت‌هایی پراکنده به شرح حال و وضعیت نابسامان این کشور می‌پردازد. از لطافت و صبر ایرلندی‌هایی سخن می‌گوید که علی‌رغم مشکلات و مصائب پس از جنگ به دنبال فرصتی دوباره برای زیستن و دوست داشتن هستند. این کتاب از نظر بسیاری از ...
طعم نان
طعم نان مرد شتاب‌زده گوشه‌ای از نان را کند. چانه‌اش می‌لرزید. احساس کرد چگونه عضلات دهان و فکش بالا و پایین می‌پرد. سپس دندان‌هایش را در تکه ناهموار و نرم بریده شده نان فرو برد و مشغول خوردن شد. او نان می‌خورد، گو این‌که بیات بود و از هفته پیش مانده بود. تکه نانی خشک بود. برچسب سرخ رنگ شرکت نان‌پزی. ...
عقاید 1 دلقک
عقاید 1 دلقک «این مزخرفات را تمام کنید، اشنیر. بگویید حرف حسابتان چیست؟» گفتم: «کاتولیک‌ها مرا عصبی می‌کنند، چون همه‌شان بی‌انصافند.» او خندان پرسید: «و پروتستان‌ها؟» «وررفتنشان با وجدان حالم را به هم می‌زند.» باز هم خندید: «و ملحدها؟» «ملال آورند...» «و خود شما واقعا چه هستید؟» «من یک دلقکم، که فعلا از آن چیزی که به نظر می‌آید بهتر است. یک موجود زنده کاتولیک ...
مشاهده تمام رمان های هاینریش بل
مجموعه‌ها