داستان صدای سقوط گوشههایی از زندگی مردی است آمریکایی که از جبهههای جنگ دوم به کشورش بازگشته، اما پس از بازگشت متوجه میشود که کشورش از وی به عنوان قهرمان یاد نمیکند. علاوه بر آن، خود نیز به مرور متوجه میشود که جنگ پدیدهای ناصواب و زشت است. آرزو میکند ای کاش هرگز به جبههها نمیرفت و دست خود را به خون انسانهای بیگناه آلوده نمیکرد. همین احساس پشیمانی باعث میشود که این مرد از درون سقوط کند و به ورطه ناامیدی و یاس کشیده شود، آنچنانکه طنین این سقوط در فضای این داستان به شیوهای گیرا و جذاب اما تاسفبار شنیده میشود. همچون دیگر داستانهای میلر، به نظر میرسد این داستان نیز بر اساس زندگی شخصیتی واقعی نگاشته شده است. در این داستان یک بار دیگر میلر نشان میدهد، یک قصهگوی شیرین زبان است و در پرورش شخصیت قصههایش مهارتی بیچون و چرا دارد.