قبل از آن که ببیند او را محکم ایستاد و گفت: نه! ولی روزی هم که گفت: آری تاوان حرفها و رفتارهای بسیاری را داد. با خود نجوا کرد: او از عشق چه میفهمد که بهایی برایش بپردازد؟ و باز آن هنگام که گفت: نه! استوارتر از قبل ایستاد و گرهی تقدیرش را در گوشهای دیگر یافت، آن جایی که هیچکس فکرش را هم نمیکرد و لازم بود در برابر همهی رسوم جامعه میایستاد و ثابت میکرد. و او ایستاد و سنتشکنی کرد، حتی به بهانهی گزافه عمر رفته!