شاپرکها هم میگریند
به من نگاه کن
من همان شاپرکم
که با نگاهت
تب و شرر زند
ز تار من به پود تو
محو و مات
غروبهای غریب
دامون عصبی روی میز کوبید: ـ وای، بسه دیگه! به خدا زشته! برای ما که ادعامون میشه روشنفکریم و تو قرن بیستم زندگی میکنیم زشته! همش دروغ و چاپلوسی، که چه بشه؟ به کجا برسیم؟...
مرا از من ربودی
یه چیزی تو نگات داری که هر وقت میبینم انگار برق دویست و بیست ولت به قلب صاب مردم وصل میکنن. تو بکری شمیسا! به خدا لنگه نداری. عین جیوه تو تمام وجودم موج میزنی. مونث پر زرق و برق فقط برای یک لحظه آنی جلب توجه میکنه اما مونث نجیب مرد رو جذب میکنه. تو نجیبی شمیسا. اینقدر که ...
تویی در آسمان قلبم
دردهای من، جامعه نیستند تا زتن درآورم
چامه و چکام نیستند تا رنای جان برآورم
دردهای من نگفتنی دردهای من نگفتنی است
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که کفهایشان درد میکند