مجموعه داستان خارجی

ساعت 5 برای مردن دیر است

ساعت چهار و بیست دقیقه بود. چرا باید تا ساعت پنج صبر کند؟ این اواخر هیچ وقت نمی‌خواست بداند ساعت چند است؛ بداند کدام روز هفته است و حتی بداند امسال چه سالی است. اما همیشه چیزی بود که آن را به یاد او بیاورد. ممکن بود همسایه‌ فقط یک لحظه صدای رادیویش را بلند کند و این لحظه، لحظه شروع اخبار شب باشد.

نگاه
9789643511142
۱۳۸۱
۱۳۶ صفحه
۷۰۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های امیرحسن چهل‌تن
تالار آیینه
تالار آیینه
چیزی به فردا نمانده است
چیزی به فردا نمانده است دیگر چیزی نمانده بود. بایست منتظر می‌ماند. صبح‌ها زنبیل برمی‌داشت و به پارک می‌رفت. ترکش نمی‌شد؛ زمستان و تابستان کارش همین بود. توی پارک اول روی نیمکت می‌نشست خستگی درکند بعد دست توی زنبیلش می‌کرد، بافتنی نیمه کاره‌اش را درمی‌آورد و شروع می‌کرد به بافتن. فقط هم آستین می‌بافت. می‌بافت و می‌بافت و این تمامی نداشت. پیش از رفتن هم ...
چند واقعیت باور نکردنی
چند واقعیت باور نکردنی پیش از این خیال می‌کردم خودکشی نفرین و لعنت است اما حالا گمان می‌کنم شوخی کوچکی‌ست با اصل خلقت. میل به آن در برخی آدم‌ها هست، چون غریزه‌ای در کنار سایر غرایز؛ به قدرت گرسنگی و شهوت نیست اما سمج‌تر از آن‌هاست.
تهران شهر بی‌آسمان
تهران شهر بی‌آسمان مخلص تو آدم چیزفهم. همین دیگه!... تو خودتم از وقتی پاساژ زدی رفقای سابقتو از یاد برده‌ی... نه بابا! حاج حسنو خیلی وقته ندیدمش. دیگه سونام نمیاد... اون که توپه توپه!... اون فقط یه قلمشه. چار تام بنگاه داره. حالام رفته بندرعباس بنز بیاره... نه مخلصتم؛ بنیاد دیگه با ما راه نمیاد.
دیگر کسی صدایم نزد
دیگر کسی صدایم نزد چند وقت است که دیگر کسی صدایم نزده است!؟ خدا می‌داند. یکسال! دو سال! آخر چند سال!؟ خدا می‌داند. دیگر هیچ‌کس توی این خانه نیست که صدایم بزند. امروز چند شنبه است؟ به گمانم دوشنبه باشد. اصلا چه فرقی می‌کند چه موقع روز است! به من چه که ساعت چند است. هر وقت که می‌خواهد باشد. اصلا به چه درد ...
مشاهده تمام رمان های امیرحسن چهل‌تن
مجموعه‌ها