رمان ایرانی

عقاب‌های تپه 60

بعد، صدای رگبار است و پوکه‌هایی که از اسلحه حبیب بیرون می‌پرند و می‌خورند به سر و صورتم. بعد، سیاهی‌ها هستند که جیغ‌کشان، پا می‌گذارند به فرار...

9789643379650
۱۳۹۷
۲۱۲ صفحه
۱۳۲ مشاهده
۰ نقل قول
محمدرضا بایرامی
صفحه نویسنده محمدرضا بایرامی
۱۵ رمان محمدرضا بایرامی متولد 1344 است. تا به حال سیزده كتاب داستان، كه دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده می‌شود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است كه بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانواده‌اش روستا را ترك می‌كنند و به تهران می‌آیند. ...
دیگر رمان‌های محمدرضا بایرامی
همسفران
همسفران حمید فانوس را سر دست گرفت. محوطه روشن‌تر شد. قلیچ با ناباوری، اول سلطان و بعد دیگران را نگاه کرد. هیچ کس چیزی نمی‌گفت. آیا واقعا می‌خواستند رهاش کنند؟ با احتیاط از جا بلند شد. لنگ‌لنگان راه افتاد و بعد رو به اعماق دره، شروع کرده به دویدن. از حلقه نورانی بیرون رفت و در دل سیاهی شب گم شد.
سایه ملخ
سایه ملخ بابا گفت: از همان اول می‌دانستم بلایی در راه است. از همان روزی که ملخ‌ها حمله کردند سایه مرگ همه جا دیده می‌شد. عمو ادریس گفت: بگو سایه ملخ.
کوه مرا صدا زد
کوه مرا صدا زد بازهم توده‌ای از برف، پایین می‌غلتید و به دیواره سرخ و سیاه پرتگاه می‌خورد و مثل آبی که از بلندی بریزد، از هم باز می‌شود و پاش پاش می‌شود و بعد. صدایی می‌آید و انگار چیزی می‌غرد و یا سنگی قل می‌خورد و می‌بینم که دیگر نزدیک است دیوانه بشوم. عمو اسحق کجایی؟ ...عمــ ... م...واسحاااق!کجایی؟ کجاااایی؟ صدا در صدا می‌پیچید ...
پل معلق
پل معلق
7 روز آخر
7 روز آخر گلوله‌ای نزدیک گله گوسفندها به زمین می‌نشیند. گله، وحشت‌زده پراکنده می‌شود. هر کدام از گوسفندها در سویی پا به فرار می‌گذارند...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا بایرامی
مجموعه‌ها