ماه من غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست.
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید، یا دل شیشهایت از لب پنجره عشق به زمین خورد و شکست، با نگاهت به خدا چتر شادی واکن که خدا هست خدا...
همراز
زمانی که فرشته وارد زندگیمان شد، با خود اندیشیدم که دیوی وارد حریم ما شده، اما با گذشت زمان متوجه آن شدم که فرشته واقعا فرشته است. الان که به گذشته نگاه میکنم زندگیم سرتاسر، دستخوش حوادث بوده است. چرا روزگار چنین سر ناسازگاری با من داشته است.
همدم خاطرهها
یک بند سیگار کشیدنهاش، شبها دیر اومدنهاش، ریخت و پاشهاش، دختر بازیها و بیقید بودن به وضع خانواده و تازه ضعیف شدن هیکلش و گاهی حالت غیرطبیعی و حرکاتش که داد میزد یه کوفت و زهرماری هم مصرف میکنه، امان فکریم رو بریده بود.
شب آفتابی
اگر چه امروز با روزهایی که من جوان بودم تفاوتی پیدا کرده به اندازه قرنها ولی سرگذشت آدمها و عشق و حتی نفرتشان همیشه تکرار مکررات است. این روایتها دیگر مادر و دختر نمیشناسد مثل اینکه هر کس آینه دیگری است و هر دختری میتواند از فصه ناگفته مادرش بیاموزد. زندگی پر است از نتاقضها و ناشناختهها درست مثل وجود ...
ساحل آرامش
روی اولین صندلی نشست و به فرش خیره شد. حال زاری داشت. برادری که از هرزگی خواهرش شنیده. یعنی یک فاجعه اسفبار. ناگهان فریادی بلند کشید. یاعلی. و با دو دست سرش را گرفت. دوباره صدای گریه بلند مامان برخواست و بهنوش با گریه از آشپزخانه بیرون آمد و با لیوان آب به بهزاد نزدیک شد.
ـ بهزاد جان. خودت را ...
آواز قو
یک قصه، یک خاطره، یک واقعیت گاهی از زبان آدمهای دم مردن تمام زندگیات را به هم میریزد، ویران میکند.
خوب و بدش اهمیتی ندارد فقط این که تمام چارچوب ذهنیات را تمام روابط تعریفشدهات را از بیخ و بن فرو میریزد، سخت است.
دیگر نمیدانی به هر کدام از آدمهای اطراف که سالیان سال نزدیک و پاره تن میدانستی ...