رمان خارجی

گریز دلپذیر

(L echappee belle)

‹‹گریز دلپذیر››، آخرین اثر گاوالدا، رمانی کم حجم اما بسیار گیرا است. سفر شادمان چهار خواهر و برادر به دنیای کودکی‌شان تا چند ساعتی،زندگی روزمره و رنج‌های خود را فراموش کنند، تا شاید دوباره آن آرامش و دل‌خوشی را که زندگی‌شان در نقش آدم‌های بالغ و بزرگسال از آن‌ها ربوده، بازیابند. ...«چیزی شبیه یک روز مرخصی اضافی حین خدمت، کمی مهلت، فاصله بین دو پرانتز، یک لحظه لطافت. چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم...›› ...‹‹زندگی هنوز چند روز مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغ سوخته؟ چند تا دل‌خوشی کوچک؟ کی همدیگر را از دست می‌دادیم و رشته‌ها چگونه می‌گسستند؟››

قطره
9786001191282
۱۳۸۹
۱۴۸ صفحه
۶۵۳۸ مشاهده
۶ نقل قول
نسخه‌های دیگر
آنا گاوالدا
صفحه نویسنده آنا گاوالدا
۲۳ رمان آناگاوالدا نویسنده ی موفق فرانسوی است، که از همان دوران کودکی اش شاهد فرسایش عشق در روابط زناشویی بوده است. دخترک نوجوانی بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. در نوجوانی کار می کرد کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی،بازاریابی آزانس املاک،صندقداری و گل آرایی . و همان جا بود که آموخت: ((زندگی را آموختم.دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...)). در 22 سالگی با یک دامپزشک فرانسوی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند ...
دیگر رمان‌های آنا گاوالدا
کسی که دوستش می‌داشتم
کسی که دوستش می‌داشتم «چی گفتی؟»» «گفتم می‌خواهم بچه‌ها را ببرم. کمی دور باشند برایشان خوب است.» مادر شوهرم پرسید: «ولی کی؟» «حالا.» «حالا؟ می‌خواهی...» «بله بله.» «چه می‌گویی؟ ساعت یازده است! پی یر، تو...» «سوزان، دارم با کلویی حرف می‌زنم. کلویی، گوش کن. می‌خواهم از این‌جا ببرمت. چه می‌گویی؟» چیزی نگفتم. «فکر بدی‌ست؟» «نمی‌دانم.» «برو وسایلت را جمع کن. همین که برگردی می‌رویم.» «نمی‌خواهم به خانه بروم.» «پس نرو. برسیم، همه‌چیز را درست می‌کنیم.» «ولی تو که...»
با هم همین و بس
با هم همین و بس اعتقادهای راسخ ما هیچ‌گاه پایه و اساس درستی ندارند، یک روز می‌خواهیم بمیریم، اما روز بعد می‌فهمیم تنها کاری که باید می‌کردیم این بود که چند پله پایین برویم و کلید برق را بزنیم تا همه‌چیز را روشن‌تر ببینیم... به هر حال این چهار نفر در آستانه تجربه‌ای بودند که شاید می‌توانست بهترین روزهای زندگی‌شان را رقم بزند... با هم همین و ...
بیلی
بیلی چپ چپ به هم نگاه کردیم. او احتمالا به خاطر اینکه فکر می‌کرد همه‌چیز تقصیر من است و من به خاطر اینکه این دلیل نمی‌شود این طوری نگاهم کند. چه کارهای احمقانه‌ای. از وقتی با هم آشنا شده‌ایم از این کارها زیاد کرده‌ام، او هم بدش نیامده و به حماقت من کلی خندیده، حق نداشت این‌بار چون قرار بود همه‌چیز ...
دوستش داشتم
دوستش داشتم دست در دست هم پاریس را زیر پا گذاشتیم. از تروکادرو تا جزیره سیته در امتداد رود سن رفتیم. عصر فوق‌العاده‌ای بود. هوا گرم بود و نور ملایم. خورشید خیال غروب کردن نداشت. مثل دو توریست بودیم: بی‌خیال، شگفت‌زده. کت‌ها روی شانه و انگشت‌ها گره خورده در یکدیگر. شهرم را دوباره کشف می‌کردم. همه‌چیز رنگی از خیال داشت. نه این ...
مشاهده تمام رمان های آنا گاوالدا
مجموعه‌ها