رمان ایرانی

خیلی نگرانیم شما لیلا را ندیدید

خبر رسیده بود که او انگشت‌نمای شهر مرزی شده است. باز خبر رسیده بود که عکس او را بالای در کافه‌ها زده‌اند. بعضی از جوان‌های دهکده که پایشان به شهر باز شده بود قسم می‌خوردند که...

افکار
9789648910520
۱۳۸۶
۲۱۶ صفحه
۸۲۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رسول یونان
سنجابی بر لبه ماه تخم‌مرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی
سنجابی بر لبه ماه تخم‌مرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی پیر‌مرد: اگه قرار بود کسی اینجا موفق بشه من تا بحال موفق شده بودم.اینجا هیچ‌کس موفق نمیشه. زن:اما من می‌شم پیر‌مرد:میون مرگ و زندگی دست‌و پا می‌زنه فکر‌ می‌کنه اینجوری ‌می‌تونه نجات پیدا‌ کنه غافل که نمی‌تونه.درس مثل سنجابی میمونه که وسط آسمون ولش کرده باشن و اون 2 دستی لبه ماه رو چسبیده باشه.کاش می‌دونست وقتی ترس قوی تر از امیده ...
احمق ما مرده‌ایم (داستانک‌های رسول یونان)
احمق ما مرده‌ایم (داستانک‌های رسول یونان) من نمی‌توانم باور کنم. فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم. آخر چه‌طور ممکن است؟ مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم. ـ احمق! ما مرده‌ایم.
احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد
احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد زن اگر بخواهد برود می‌رود، حتا اگر از آسمان سنگ ببارد چه برسد به باد و برف. زن‌هایی که در باد و برف به راه نمی‌افتند قصد رفتن ندارند وگرنه خیلی از آن‌ها در چنین هواهایی به راه افتاده‌اند. آن‌ها وقتی می‌روند از هیچ ‌چیز نمی‌ترسند؛ حتا از مرگ؛ و اثبات این حرف‌ها خلیی سخت نیست. برای نمونه می‌توان گفت ...
گزارشی از پنجره‌های نیمه شب (گزیده‌ای از شعرهای ترکی رسول یونان)
گزارشی از پنجره‌های نیمه شب (گزیده‌ای از شعرهای ترکی رسول یونان) شعر او روانی خاص دارد؛ بین کلمه‌ها و جمله‌هایش گفتگویی فعال در جریان است، اما آنچه به این روانی جان می‌بخشد نه ادبیت موجود بلکه جهانی است که پشت شعرش شکل می‌گیرد. شعرش شعری جاندار و سیال است و فقط جیدمان کلمات نیست که مخاطب از کنارش به راحتی بگذرد. آرام و بی‌سر و صدا آمدم. سایه‌ای بودم قائم به ...
گندم‌زار دور آوازی عاشقانه برای مرگ قطاری در برف
گندم‌زار دور آوازی عاشقانه برای مرگ قطاری در برف الیاس:... به نظر من، رفتن تو دلیل داره و اون اینه که تو گناه کردی و فرار می‌کنی. نینا: (بلند می‌شود و چمدانی می‌آورد تا لباس‌ها و وسایل شخصی‌اش را جمع کند) و تنها گناهکاران فرار می‌کنن تو می‌خوای اینو بگی، نه؟ الیاس: آره نینا: اما زندانیا هم همین کارو می‌کنن.
مشاهده تمام رمان های رسول یونان
مجموعه‌ها