رمان خارجی

بیچارگان

(poor people)

بیچارگان، رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان 45-1844 نوشته و بازنویسی شد. در ماه مه داستایفسکی نسخه دست‌نویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دست‌نویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو با هم شروع به خواندن دست‌نویس کردند و سپیده‌دم آن را به پایان رساندند و ساعت 4 صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که گوگول تازه‌ای ظهور کرده است نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظه‌ای تردید بر حکم نکراسوف مهر تایید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد جوان، هیچ می‌دانی چه نوشته‌ای؟ تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی. داستایفسکی سی سال بعد این صحنه را شعف‌انگیزترین لحظه حیاتش خواند.

روزگار
9789643741457
۱۳۸۸
۱۴۴ صفحه
۵۸۸۸ مشاهده
۶ نقل قول
نسخه‌های دیگر
فئودور داستایوفسکی
صفحه نویسنده فئودور داستایوفسکی
۷۰ رمان فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیست‌ها مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایوسکی ارائه کردند. اکثر داستان‌های وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
دیگر رمان‌های فئودور داستایوفسکی
هم‌زاد
هم‌زاد ـ عجب، عجب، آقای عزیز؛ آن وقت درباره رفتار ناشایسته‌تان که به زیان اعتبار دوشیزه‌ای جوان و محترم از خانواده‌ای پاکدامن تمام شد، چه می‌توان گفت. خانواده مورد توجه و بسیار معروفی که شما را غرق در محبت‌هایشان کرده است؟
همزاد
همزاد کسی که اکنون روبه‌روی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آن‌ها را کنار هم می‌نشاندی، هیچ‌کس نمی‌توانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازه‌رسیده‌اش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.
نیه توچکا
نیه توچکا ((با این وصف گوش کن! وقتی من مردم تو بچه‌های مرا دوست خواهی داشت، این طور نیست؟ تو ایشان را مثل بچه خودت دوست خواهی داشت. آخر به یاد بیاور که هم تو را مثل بچه خودم دوست داشته‌ام.)) من بی‌آنکه بدانم چه می‌گویم، در حالی که از فرط هیجان و گریه نفسم بند آمده بود به زحمت گفتم: ((بلی، بلی!))
جوان خام
جوان خام
شب‌های سپید
شب‌های سپید کمی دورتر، زنی که به میله‌های نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدم‌هایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت می‌زد از ...
مشاهده تمام رمان های فئودور داستایوفسکی
مجموعه‌ها