رمان ایرانی

نازک‌ترین حریر نوازش

در افق گسترده نگاه سالار به دنبال یک نقطه روشن بودم. نگاهش مثل یک شهاب بر فضا کمان زد شعله سرخ آتش نوری رقصان در چهره روشنش ایجاد کرده بود گفتم: علاقه چیزی نیست که به زور به کسی داد قلب من یک‌بار پذیرای عشق شد.

علی
9789641930174
۱۳۹۰
۴۵۶ صفحه
۱۱۶۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های اکبری
چشم‌هایت مال من
چشم‌هایت مال من چیست این باران که دل‌خواه من است زیر چتر او روانم روشن است چشم دل وامی‌کنم قصه یک قطره باران را تماشا می‌‌کنم
مستانه
مستانه بدنم خالی از هر حس و گرما بود انگار که در جهانی خاموش، ناشناخته و غریب گم بودم. صدای زنگار گرفته و خسته عقربه‌های ساعت مقابلم، مغزم را می‌ترکاند، پوکه بودم و احساس می‌کردم با اولین حرکت خاکستر می‌شوم...
و بار دیگر مجنون
و بار دیگر مجنون
پریا
پریا
مشاهده تمام رمان های اکبری
مجموعه‌ها