رمان ایرانی

علی
9789647543811
۱۳۸۶
۵۲۸ صفحه
۶۴۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های اکبری
و بار دیگر مجنون
و بار دیگر مجنون
نازک‌ترین حریر نوازش
نازک‌ترین حریر نوازش در افق گسترده نگاه سالار به دنبال یک نقطه روشن بودم. نگاهش مثل یک شهاب بر فضا کمان زد شعله سرخ آتش نوری رقصان در چهره روشنش ایجاد کرده بود گفتم: علاقه چیزی نیست که به زور به کسی داد قلب من یک‌بار پذیرای عشق شد.
ملکه جنوب
ملکه جنوب آروین احساساتی و مهربان بود و من تمام روحیاتش را دوست داشتم. یاد او موجی از ناآرامی درونم ایجاد کرد. قلبم نام آروین را در گوشم زمزمه می‌کرد، من مثل یک مسافر تشنه بودم و آروین یک رودخانه و من فقط در او آرام می‌شدم اما اتفاقی که افتاد حصاری سخت به دور رودخانه کشیده و راه ورودم را بست ...
مستانه
مستانه بدنم خالی از هر حس و گرما بود انگار که در جهانی خاموش، ناشناخته و غریب گم بودم. صدای زنگار گرفته و خسته عقربه‌های ساعت مقابلم، مغزم را می‌ترکاند، پوکه بودم و احساس می‌کردم با اولین حرکت خاکستر می‌شوم...
مشاهده تمام رمان های اکبری
مجموعه‌ها