۱۶ رمان
کورت وانِگات جونیور، نویسندهٔ آمریکایی بود. آثار او غالباً ترکیبی از طنزی سیاه و مایههای علمیتخیلی است که از میان آنها گهوارهٔ گربه (۱۹۶۳)، سلاخخانهٔ شمارهٔ پنج (۱۹۶۹) و صبحانهٔ قهرمانان (۱۹۷۳) بیشتر مورد ستایش قرار گرفتهاند. در سال ۱۹۹۹ آستروئید یا سیارک ۲۵۳۹۹ را به بزرگداشت او ونه گات نامیدند.
کورت وانگات در شهر ایندیاناپولیس در ایالت ایندیانا به دنیا آمد. پس از آن که در رشتهٔ زیستشیمی از دانشگاه کورنل فارغالتحصیل شد، در ارتش نامنویسی کرد و برای نبرد ...
خدا حفظتان کند دکتر کهوارکیان
خدا حفظتان کند دکتر کهوارکیان، احتمالا عجیب و غریبترین مجموعه یادداشتهایی است که تاکنون خواندهاید. کورت ونهکات جونیور، این بار در نقش خبرنگار ایستگاه رادیویی WNYC، خودش را به مهمترین زندان تگزاس میبرد و تا به لطف دوست واقعا صمیمیاش، دکتر کهوارکیان، در سالن مجهز مرگ این زندان نیمهجان شود، از تونل آبی بگذرد و در آن دنیا با شخصیتهایی ...
مردی بدون وطن
((مرد بیوطن)) کتاب مزخرفیست. نویسنده دیگر چیزی در چنته ندارد که درباره دنیا به ما بیاموزد. دوران شکوفاییاش به سر آمده و گوهر خردش در قعر دریایی از غرولند و اراجیف مدفون شده است.
شوخی کردم.
اما باید اعتراف کنم که این ترفند را از خود کورت ونهگوت و کتاب اخیرش ((مرد بیوطن)) سرقت کردهام. با این که خیلی دلم میخواست این ...
سلاخ خانه شماره 5
کورت ونهگات در 11 نوامبر 1922 در شهر ایندیاناپولیس در دوران بحری اقتصادی به دنیا آمده است، اما در آثار خود از کودکی شاد و پر نشاطش سخن میگوید!... در ماه دسامبر 1944 در جبهه جنگ اسیر نازیها شد و در انباری زیرزمینی که محل نگهداری لاشههای گوشت بود، زندانی شد. در همان هنگام متفقین شهر درسدن را بمباران کردند ...
پسری که از دخترها فراری بود
منتقد ادبی و دوست قدیمام، پروفسور پیتر رید از گروه انگلیسی دانشگاه مینهسوتا، تلاش کرد تا این داستانها را از گذشتههای دور من جمعآوری کند و اگر سعی و تلاش او نبود، ممکن بود این داستانها هرگز روشنایی روز را نبینند. این داستانها و بیست و سه داستان دیگر از همین نوع در مجموعه به نام به خانه میمون خوش ...
پیانوی خودنواز
... پیرمرد که مبهوت افت و خیزهای آرام و منظم کلیدهای پیانوی خودنواز شده بود، گفت: «میبینی دکتر چهطور بالا و پایین میرن! انگار یه عاشق داره آهنگ مینوازه.» موزیک که به اندازه پنج سنت، خوشی نواخته بود، یکدفعه قطع شد. اما پیرمرد هنوز داشت فریاد میزد: «مو به تن آدم سیخ میشه دکتر. انگار یه روح پشت کلیدا نشسته ...