هوا داشت تاریک میشد که به شهر اوستاد رسید. نبش خیابانی که هتل کنتیننتال قرار داشت پشت چراغ قرمز ایستاد. فکر کرد دو مرد با کت و شلوار و کراوات، در یک قایق؟ چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ چیزی را دیده بود ولی دربارهاش فکر نکرده بود. وقتی که دوباره به راه افتاد فهمید که قضیه چیست. این دو نفر قبل از آنکه در داخل قایق قرار بگیرند، مرده بودند. نمیتوانست این را ثابت کند و دلیلی هم برای آن پیدا نمیکرد، ولی مطمئن بود که جسد آنها را به داخل قایق حمل کردهاند.