رمان ایرانی

نام‌ها و سایه‌ها

ازدواج من با محسن برای من فقط این را داشت که شعر و شاعری را گذاشتم کنار. چیزی نمی‌گفت البته، اما همان سکوتش کافی بود که بفهمم این نوشته‌ها را «ته‌مانده‌ی عادت‌های نوجوانی» می‌داند. بعدها خودش همین‌طور می‌گفت. اوایل ازدواج‌مان مدام با هم بودیم. همه‌جا. خانه، خیابان، دانشگاه. مثل همین فاخته‌ها. بعد کم‌کم او دوباره رفت سراغ دوست‌هاش. انگار فقط همین کار را داشت که مرا از تمام آن چیزها که داشتم یا می‌خواستم داشته باشم محروم کند و برود دنبال کارش. شعر، داستان، دوست‌ها، تمام آن «عادت‌های جوانی» که خوب یا بد چیزی بود از آن من، مال خودم، همه‌اش فراموش شد رفت.

آگه
9789643290252
۱۳۸۵
۲۶۴ صفحه
۴۳۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدرحیم اخوت
بی‌مرز بی‌مرز
بی‌مرز بی‌مرز بعضی چیزها را هرچه هم بخواهی پنهان کنی نمی‌شود. زیر لایه‌های زمان‌های رفته‌ی زندگی‌ات می‌مانند، و وقتی انتظارشان را نداری، شبی، روزی، می‌آیند حاضری‌شان را می‌زنند. مثل آدم‌هایی که بی‌دعوت قدم می‌گذارند توی زندگی‌ات...
داستان‌های 84
داستان‌های 84 فکرش را که می‌کنم می‌بینم تمام علاقه‌ها و دل‌بستگی‌های بابا در چند تا چیز که مدام تکرار می‌شد خلاصه می‌شد. بر عکس مامان عاشق چیزهای تازه بود. برای همین هم هست که هیچ چیزی نیست که او را یادم بیاورد. با این که چند سال بعد از مرگ بابا رفت، انگار بیش از بابا دور و فراموش شده است.
باقی‌مانده‌ها (داستان کوتاه)
باقی‌مانده‌ها (داستان کوتاه)
نمی‌شود
نمی‌شود تازه فهمیدم مقصودش چیست. خودش نمی‌دانم در چند سالگی مادرش را از دست داده. نمی‌دانم چه خاطره‌یی از او دارد. دوست ندارد در این‌باره حرف بزند. یکی دوبار که پرسیدم، فقط گفت این‌ها یک مشت خاطره‌های خصوصی است. «گفتن ندارد.» می‌گوید: اگر برای کسی بگویی، مثل این است که به آن بی‌حرمتی کرده باشی.
تماشا
تماشا وقتی عمه منیژه می‌گوید می‌خواهیم برویم بروجن، خدا دنیا را به من می‌دهد. می‌رویم سری بزنیم به بی‌بی‌جان. هنوز چند ماهی به گذشتن از برزخ حصبه و دیدار بهشت مانده است. این اولین سفری‌ست که می‌روم بروجن. عمه جان هر سال چند بار می‌روند؛ و هر بار یکی - دو هفته می‌مانند.
مشاهده تمام رمان های محمدرحیم اخوت
مجموعه‌ها