رمان ایرانی

نمی‌شود

تازه فهمیدم مقصودش چیست. خودش نمی‌دانم در چند سالگی مادرش را از دست داده. نمی‌دانم چه خاطره‌یی از او دارد. دوست ندارد در این‌باره حرف بزند. یکی دوبار که پرسیدم، فقط گفت این‌ها یک مشت خاطره‌های خصوصی است. «گفتن ندارد.» می‌گوید: اگر برای کسی بگویی، مثل این است که به آن بی‌حرمتی کرده باشی.

آگاه
9789644162640
۱۳۸۷
۱۹۲ صفحه
۶۰۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدرحیم اخوت
نامه سرمدی
نامه سرمدی می‌دانم که بی‌انصافی است آدم کسی را که به قول معروف دست‌اش از دنیا کوتاه است بنشاند و هر چه می‌خواهد بارش کند. اما این حرف‌های فروخورده سالیان است. به قول تو: هیچ آدمی نیست که خودخواه نباشد. مخصوصا که آن کودک خفته در ته وجود آدم بالغ هم باشد. خودت گفتی، نه؟ حالا این کودک بیدار شده و باز ...
داستان‌های 84
داستان‌های 84 فکرش را که می‌کنم می‌بینم تمام علاقه‌ها و دل‌بستگی‌های بابا در چند تا چیز که مدام تکرار می‌شد خلاصه می‌شد. بر عکس مامان عاشق چیزهای تازه بود. برای همین هم هست که هیچ چیزی نیست که او را یادم بیاورد. با این که چند سال بعد از مرگ بابا رفت، انگار بیش از بابا دور و فراموش شده است.
پاییز بود (داستان کوتاه)
پاییز بود (داستان کوتاه) یکی از روزهای پاییز بود که همکاران، نگران و بی‌خبر از حال احمد میرعلایی بودند. آن‌ها حتی به خانه‌ی او زنگ زده و به کتاب‌فروشی رفته بودند. نزدیک غروب شخصی تماس گرفت و گفت که به منزل احمد بروید. جنازه‌ی احمد صبح در گوشه‌ی خیابان پیدا شده و به پزشکی قانونی برده شده بود. دوست او خاطرات خویش را با ...
نام‌ها و سایه‌ها
نام‌ها و سایه‌ها ازدواج من با محسن برای من فقط این را داشت که شعر و شاعری را گذاشتم کنار. چیزی نمی‌گفت البته، اما همان سکوتش کافی بود که بفهمم این نوشته‌ها را «ته‌مانده‌ی عادت‌های نوجوانی» می‌داند. بعدها خودش همین‌طور می‌گفت. اوایل ازدواج‌مان مدام با هم بودیم. همه‌جا. خانه، خیابان، دانشگاه. مثل همین فاخته‌ها. بعد کم‌کم او دوباره رفت سراغ دوست‌هاش. انگار فقط ...
مشاهده تمام رمان های محمدرحیم اخوت
مجموعه‌ها