رمان خارجی

بیگانگان در خانه

(Strangers at home)

ژرژ سیمنون، نویسنده بلژیکی فرانسوی زبان داستان‌های پلیسی جنایی،‌ در آغاز کار نوشتن، نویسنده‌ای عامه‌پسند بود. در سال 1931 بازرس مگره را آفرید که شخصیت اصلی داستان‌های پلیسی او شد. بسیاری از آثار او از جمله: کارد و طناب، امضای مرموز، کاراگاه در کاباره، شبی در چهار راه، بیگانگان در خانه، مرگ در پاریس و تبهکار از دیگر آثار این نویسنده می‌باشد.

نگاه
9789643516888
۱۳۹۰
۲۳۲ صفحه
۱۱۲۴ مشاهده
۰ نقل قول
ژرژ سیمنون
صفحه نویسنده ژرژ سیمنون
۴۹ رمان ژرژ ژوزف کریستین سیمنون در ۱۳ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ (Liége)بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود. ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه سن آندره به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لویی رفت که دبیرستانی تحت نظارت ژزوئیت ها بود. تا پیش از ۱۹۱۸ به مشاغل مختلفی از جمله شاگردی در کتابفروشی پرداخت، اما در ژانویه آن سال در پی بیماری پدرش ...
دیگر رمان‌های ژرژ سیمنون
مگره در کافه لیبرتی
مگره در کافه لیبرتی ماجرا با احساس حال و هوای تابستانی آغاز شد. وقتی مگره از قطار پیاده شد. نیمی از ایستگاه را‌ه‌آهن آنتیب غرق آفتابی چنان تیز و درخشان بود که مردم مثل اشباحی در جنب و جوش به نظر می‌رسیدند. اشباحی که کلاه حصیری بر سر، شلوار سفید بر پا و راکت تنیس به دست داشتند!
ماجرای شخصی مادام مگره
ماجرای شخصی مادام مگره مادام مگره در آپارتمان را با فشاری باز کرد. او نفس نفس می‌زد. کلاهش مچاله شده بود. او یک ساعت دیر کرده بود. مگره داشت برشی از پنیر را با نان می‌خورد. لب‌های زن با لرزش این کلمات را گفت: من از هر اتفاقی صحبت می‌کنم، تو نزن زیر خنده. و آن‌وقت دست به کار تعریف داستان عجیبی شد آنقدر ...
مرگ در پاریس
مرگ در پاریس پیرمرد کوتاه قد ریش‌بزی، دوباره پس‌پسکی از تاریکی مکان سرپوشیده بیرون آمد. او به چپ و راست خود نگاه می‌کرد و دست‌های خود را حرکت می‌داد تا کامیون سنگینی را که راهنمایی می‌کرد، به طرف خود هدایت کند: دست‌هایش علامت می‌داد:- کمی به راست... ایست... حالا مستقیم... آرام‌تر... به چپ... حالا فرمان را برگردان... و کامیون که از پیرمرد عقب‌تر مانده ...
مگره و مرد تنها
مگره و مرد تنها تازه ساعت نه صبح بود اما هوا حسابی گرم بود. مگره کتش را درآورده بود و همانطور که داشت بسته پستی‌اش را با بی‌حالتی باز می‌کرد، مرتب از پنجره به برگ‌های بی‌حرکت درخت‌های خیابان اورفور و به رود سن نگاه می‌انداخت که مثل ابریشم آرام و صاف بود.
مگره و سایه پشت پنجره
مگره و سایه پشت پنجره جسد همچنان تنها، سر بر روی نامه‌های پراکنده، در دفتر کارش بود. ناگهان صدای فریادی از طبقه دوم به گوش رسید. صدای فریادی گوش‌خراش، مثل کسی که نومیدانه کمک می‌طلبد. ولی زن سرایدار خم به ابرو نیاورد و ضمن باز کردن در اتاقش، آهی کشید و گفت: «خب...! بازم زنکه دیوونه...»
مشاهده تمام رمان های ژرژ سیمنون
مجموعه‌ها