رمان نوجوان

عمر 7 چوب کبریت کوتاه بود فقط 1 لحظه بود

پدرم روزی که به سفر می‌رفت نشانی و کلید یک باغ قدیمی و یک قوطی کبریت که هفت چوب کبریت داشت را به من داد. این باغ قدیمی پر از درخت انار بود.

نظر
9786001520396
۱۳۹۰
۲۴ صفحه
۵۳۷ مشاهده
۰ نقل قول
احمدرضا احمدی
صفحه نویسنده احمدرضا احمدی
۳۰ رمان احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه‌الاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
دیگر رمان‌های احمدرضا احمدی
در 1 پرانتز به دنیا آمدم
در 1 پرانتز به دنیا آمدم شاعری که طی سال‌ها دوست ما شده بود و هر روز شعر می‌نوشت. در هنگام بیماری به دیدار ما می‌آمد. برای ماه گل سرخ و دارو می‌آورد. وقتی شنیدیم سکته کرده است به بیمارستان رفتیم. من و نقطه، دو نقطه، ویرگول سوار آساتنسور شدیم. در آسانسور مردم ما را با وحشت نگاه می‌کردند...
در باران از سفر آمد
در باران از سفر آمد پسرک پنجره را رو به کوچه باز کرد و گفت: مادر بیا نگاه کن، دریا با کشتی‌ها پشت پنجره ما آمده است. نقاشان از کشتی پیاده شده‌اند. دارند دیوارها و در خانه‌ها را رنگ آبی می‌زنند. دیشب یک بادکنک آبی‌رنگ را در باد رها کردم. مادر سکوت کرد و پسرک را نگاه کرد.
در بهار خرگوش سفیدم را یافتم
در بهار خرگوش سفیدم را یافتم باز بهار آمد. صبح زود، با آواز قناری بیدار شدم. برف‌ها آب شده بودند. به کوچه دویدم. یک سفیدی، در کوچه می‌دوید. این، خرگوش سفید من بود. فریاد زدم: تو آزاد هستی، خرگوش کوچک سفید! روی هر رنگی که دوست داری جست و خیز کن، و خوش باش! بعد، پیراهن پرشکوفه‌ام را پوشیدم و به باغ دویدم، بازی کردم، دویدم، خندیدم...
مسافرخانه بندر بارانداز
مسافرخانه بندر بارانداز در باران راه می‌رفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقه هفتم، در طبقه صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایه‌اش را در پشت پرده دیده بودم.
مشاهده تمام رمان های احمدرضا احمدی
مجموعه‌ها