۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت
وقتی قطار به تونل رسید، در تاریکی تونل و کوپه تاریک، آرام آرام، تکهتکه گذشته را به یاد آوردم؛ دلیلش را هم نمیدانستم. در کوپه من تنها بودم. کودکیام در شهرستان حومه پاریس، همه روزها در زیر درختان انگور، شبها سرفههای مدام پدرم که با رادیوی کهنهاش خبرهای جنگ را میشنید، بیماریهای بیعلاج مادرم که ناشی از فقر و زحمات ...
نمایشنامههای شاعر 3 (انبارها پیلهها ماهتاب دریایی تولد اول تولد دوم)
حساب سالهایی را که در این انبار متروک و نمور زندگی کردهام از یاد بردهام، باید زندگی را ادامه بدهم. شاید بازگردد و دوباره برای من آکوردئون بزند. من به صدای آکوردئونش زنده هستم. برای ادامه زندگی از چه چیز باید نام ببرم. من که شیفته نگاه خودم و دیگران به انگورها بودم، اکنون در انبار ماندهام که فهرستی از ...
در باغ بزرگ باران میبارید
عروس و داماد در باران
یک هفته بود باران میبارید. عروس در کنار آینه نشسته بود. در آینه نگاه میکرد. در انتظار داماد بود. روز جمعه عروسی عروس و داماد بود. بیرون از خانه عروس باران میبارید.
این همه بادکنکهای رنگی
در آن نسیم گرم تابستان کودکان به بادکنکهای ارغوانی رنگ قوطی پر از کبریت را آویختند.
بادکنکهای ارغوانی رنگ را با قوطیهای پر از کبریت به آسمان فرستادند.