در باران راه میرفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقه هفتم، در طبقه صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایهاش را در پشت پرده دیده بودم.
۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
در 1 پرانتز به دنیا آمدم
شاعری که طی سالها دوست ما شده بود و هر روز شعر مینوشت. در هنگام بیماری به دیدار ما میآمد. برای ماه گل سرخ و دارو میآورد. وقتی شنیدیم سکته کرده است به بیمارستان رفتیم. من و نقطه، دو نقطه، ویرگول سوار آساتنسور شدیم. در آسانسور مردم ما را با وحشت نگاه میکردند...
عمر 7 چوب کبریت کوتاه بود فقط 1 لحظه بود
پدرم روزی که به سفر میرفت نشانی و کلید یک باغ قدیمی و یک قوطی کبریت که هفت چوب کبریت داشت را به من داد.
این باغ قدیمی پر از درخت انار بود.
نمایشنامه شاعر (2)
در این مجموعه میخوانید:
فرودگاه
پرواز 707
ما از گذشته آمدهایم
اتاقها
سایهها
سردخانه
خواب
انبارها
پیلهها
ماهتاب دریایی
تولد اول، تولد دوم
نیمکت آبیرنگ، در انتهای دریا
ضیافتی مجلل
بر دیوار کافه
من و تو برای رهایی و فراموشی، خودکشی، حرمانهای مدام، حسرتهای متناوب، فرصتهایی که از دست رفتند، برفهای پشت پنجره که زود و ناگهان آب شدند، عشقهای ناتمام در برف و سیل و زلزله آب شدند. پرندههایی که از سرما روی شاخههای بیدمشک یخ زدند، غروبهایی که زود رخ دادند و مبدل به شب شدند و شبی که با آواز ...
وقت خوب مصائب
هر کس به نوع خودش جهان را میبیند. اگر من بخواهم به شکلی که دیگران جهان را میبینند، جنگ را میبینند،انقلاب را میبینند ببینم؛ این مال خودم نیست. من به نوع خودم، با عینک خودم، میبینم و آن چیزها در من استحاله پیدا میکند. خیلی وقت هم دست من نیست که این استحاله چه نتیجهای میدهد...
باید به اصل شعر ...