۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
در باران از سفر آمد
پسرک پنجره را رو به کوچه باز کرد و گفت: مادر بیا نگاه کن، دریا با کشتیها پشت پنجره ما آمده است. نقاشان از کشتی پیاده شدهاند. دارند دیوارها و در خانهها را رنگ آبی میزنند. دیشب یک بادکنک آبیرنگ را در باد رها کردم.
مادر سکوت کرد و پسرک را نگاه کرد.
دیگر باران نمیبارید
ناگهان در روز جمعه،
بارانی آبیرنگ بر شهر بارید.
ناگهان در روز جمعه،
بارانی صورتیرنگ بر شهر بارید.
ناگهان در روز جمعه،
بارانی زرد رنگ بر شهر بارید.
نمایشنامههای شاعر 4 (نیمکت آبیرنگ در انتهای دریا و ضیافتی مجلل) نمایشنامه
میان من و این بادهای مانده در برگها و سرنوشت روزهای گرما تفاوتی نیست. برگها از درختان میریزند. سرنوشت من تا پایان این ساعت به تاخیر است. پس چرا من باید به خانه بازگردم، پردهها را بکشم و ساعت خفتن ماهیان را در آب و ساعت سقوط هواپیما را در گندمزار بهخاطر بسپارم. هیچ و همه از خانه دور است. ...
پسرک دریا را نگاه کرد و گفت
در یک صبح مهآلود که دریا طوفانی بود پسرکی با چشمان آبی به رنگ دریا از دریا روئید. کبوتران سفید از نگاه پسرک آبی رنگ شدند. کنار دریا ماهیگیران به دریا خیره بودند که طوفان تمام شود تا برای ماهیگیری به دریا بروند. دریا که آرام شد ماهیگیران به دریاه خیره بودند و نمیتوانستند باور کنند پسرکی از دریا روئیده ...
بر دیوار کافه
من و تو برای رهایی و فراموشی، خودکشی، حرمانهای مدام، حسرتهای متناوب، فرصتهایی که از دست رفتند، برفهای پشت پنجره که زود و ناگهان آب شدند، عشقهای ناتمام در برف و سیل و زلزله آب شدند. پرندههایی که از سرما روی شاخههای بیدمشک یخ زدند، غروبهایی که زود رخ دادند و مبدل به شب شدند و شبی که با آواز ...