رمان ایرانی

عشق جای دیگری‌ست

علی تغییر حالش را می‌دید اما نمی دانست چرا آن همه اضطراب دارد. در حالی که سعی داشت نفس به شماره افتاده‌اش را کنترل کند گفت: علی می‌تونیم با هم باشیم؟ چشمان علی گشاد شد و با تعجب کمی تن صدایش را بالا برد: هیچ معلومه چی می‌گی! تو عقلت را از دست دادی. کمی خودش را جمع کرد و با نگاهی به دور و بر گفت: چرا! چون عشقم رو به زبون آوردم و یا این‌که چون از تو بزرگ‌ترم؟

پرسمان
9789642835645
۱۳۹۲
۳۸۴ صفحه
۶۴۰ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده عفت قنبری
۶ رمان BG: Иван Вазов
دیگر رمان‌های عفت قنبری
تولد دوباره 1 عشق
تولد دوباره 1 عشق سارا از این همه تمجید پاک‌نژاد خوشحال به نظر می‌رسید، گفت: خواهش می‌کنم، از بابت ناهار هم متشکرم. اگر اجازه دهید من مرخص شم و با خداحافظی از اتاق بیرون آمد. از خانم زندی و آقای کمالی خداحافظی کرد. بیرون شرکت هوا خیلی سرد بود. اما تنها چیزی که اهمیت نداشت سردی هوا بود. قدم زنان تا سر خیابان رفت ...
طلوع گذشته
طلوع گذشته سلام بر کسی که مثل نسیم بر من وزید و از من گذشت. در صفحه‌های تقویم، روزی به نام روز مبادا نیست. آن روز هرچه هست، روزی شبیه امروز، روزی شبیه فردا، روزی درست مثل همین روزهای ماست! اما کسی چه می‌داند؟ شاید امروز هم روز مبادا باشد... وقتی تو نیستی، نه هست‌های من چونان که بایدند نه بایدها!
نارین
نارین نسیم خنک پاییزی آن هم در غروب صورتش را نوازش می‌داد. به نیمکت تکیه داد و در حالی که به برگ‌های رنگارنگ پاییزی روی درختان نگاه می‌کرد با تبسم برای لحظاتی چشم‌ها را بست. فرخ با حس شیرینی فقط او را نگاه می‌کرد. عاشقانه دوستش داشت و حالا که از مکنونات قلبی او هم مطلع شده بود شادی‌اش با هیچ ...
بی‌پناهان
بی‌پناهان حمید گفت: خاک تو سرت کنن. سرخاب و سفیداب را به صورت می‌مالن. اونی که به چشم می‌زنن سرمه‌ست. این نگار چطوری تو رو تحمل می‌کنه؟! ـ اولا نگار نه، نگار خانم. دوما اون عاشق همین نمک منه. سوما شما چرا این قدر منحرفید؟ قصد من فقط تعریف زیبایی‌هاست. همین جون شما...
مشاهده تمام رمان های عفت قنبری
مجموعه‌ها