رمان ایرانی

طلوع گذشته

سلام بر کسی که مثل نسیم بر من وزید و از من گذشت. در صفحه‌های تقویم، روزی به نام روز مبادا نیست. آن روز هرچه هست، روزی شبیه امروز، روزی شبیه فردا، روزی درست مثل همین روزهای ماست! اما کسی چه می‌داند؟ شاید امروز هم روز مبادا باشد... وقتی تو نیستی، نه هست‌های من چونان که بایدند نه بایدها!

9789642756810
۱۳۹۴
۴۶۴ صفحه
۵۷۳ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده عفت قنبری
۶ رمان BG: Иван Вазов
دیگر رمان‌های عفت قنبری
نارین
نارین نسیم خنک پاییزی آن هم در غروب صورتش را نوازش می‌داد. به نیمکت تکیه داد و در حالی که به برگ‌های رنگارنگ پاییزی روی درختان نگاه می‌کرد با تبسم برای لحظاتی چشم‌ها را بست. فرخ با حس شیرینی فقط او را نگاه می‌کرد. عاشقانه دوستش داشت و حالا که از مکنونات قلبی او هم مطلع شده بود شادی‌اش با هیچ ...
کوچ پرستوها
کوچ پرستوها آن‌قدر حس عشق به او عمیق بود که نمی‌توانستم از او کینه‌ای به دل بگیرم. با تمام بدی‌هایی که در حق من کرد و عشق و علاقه من و حتی خودش را نادیده گرفت و رفت ولی هنوز دیوانه‌وار دوستش دارم و جدایی باعث کوچک‌ترین سردی در علاقه من نشد.
عشق جای دیگری‌ست
عشق جای دیگری‌ست علی تغییر حالش را می‌دید اما نمی دانست چرا آن همه اضطراب دارد. در حالی که سعی داشت نفس به شماره افتاده‌اش را کنترل کند گفت: علی می‌تونیم با هم باشیم؟ چشمان علی گشاد شد و با تعجب کمی تن صدایش را بالا برد: هیچ معلومه چی می‌گی! تو عقلت را از دست دادی. کمی خودش را جمع کرد و ...
بی‌پناهان
بی‌پناهان حمید گفت: خاک تو سرت کنن. سرخاب و سفیداب را به صورت می‌مالن. اونی که به چشم می‌زنن سرمه‌ست. این نگار چطوری تو رو تحمل می‌کنه؟! ـ اولا نگار نه، نگار خانم. دوما اون عاشق همین نمک منه. سوما شما چرا این قدر منحرفید؟ قصد من فقط تعریف زیبایی‌هاست. همین جون شما...
مشاهده تمام رمان های عفت قنبری
مجموعه‌ها