رمان ایرانی

پسران گل

دختر جوانی، گردنبندی از کلمه‌ها به گردن آویخته بود که همه از زیبایی‌اش، خیره مانده بودند. پسر جوانی، داشت با جمله‌های آشنا، برای همه ماهی می‌گرفت تا به دختر جوان برسانندش. مادری، نوزادش را با ترانه‌ها آرام می‌کرد و همه دست به چانه زده بودند و نگاهش می‌کردند. پدری، بسته‌های کلمه را جا‌به‌جا می‌کرد تا جمله‌ای پیدا کند و همه در آن پیدا باشند. پیرمردی، دست کرده بود توی جعبه خاطرات و کلمه‌هایی را می‌گفت که برای همه جمع کرده بود. مادربزرگ، جعبه جادویی‌اش را باز کرده و قصه‌هایی را می‌گفت که همه دوست‌شان داشتند. همه «فریبا کلهر» را می‌شناسند که برای همه می‌نویسد؛ کودک و نوجوان و جوان و میانسال و پیر؛ زن و مرد.

آموت
9786006605289
۱۳۹۲
۲۸۸ صفحه
۵۰۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریبا کلهر
امروز چلچله من
امروز چلچله من آقای شهردار گفت: از آنجایی که هر دو طرف تحمل زندگی با یکدیگر را ندارند و از آنجایی که شهر ما از دو نیمه تشکیل شده است تصمیم گرفته شد که نیمه آن طرف پل در اختیار همه کسانی باشد که تحمل شنیدن تذکرهای بهداشتی را ندارند. و این طرف پل در اختیار کسانی باشد که نمی‌خواهند بچه‌هاشان قربانی بی‌توجهی ...
خورشید خانم مامان شده و 6 قصه دیگر
خورشید خانم مامان شده و 6 قصه دیگر -
افسانه پسرک
افسانه پسرک زبان فارسی ...
2 موش و 1 آرزو و 6 قصه دیگر
2 موش و 1 آرزو و 6 قصه دیگر در یک شب مهتابی قشنگ، دوتا موش سرشان را از توی لانه بیرون آوردند و به آسمان نگاه کردند! یک‌دفعه ستاره دنباله‌داری در آسمان پیدا شد. موش‌ها به هم گفتند: «بیا آرزویی کنیم!» اولی گفت: «من آرزو میکنم مثل شیر قوی باشم!» دومی گفت: «من آروز می‌کنم مثل طاووس زیبا باشم!» ...
نجار شهر هیولاها
نجار شهر هیولاها تا نخ بادبادکت را رها نکنی، نمی‌فهمی بادبادکت چقدر می‌تواند بالا برود... . تا سیبت را گاز نزنی، نمی‌فهمی یک سیب چقدر می‌تواند شیرین باشد... . تا به دوستت لبخند نزنی، نمی‌فهمی دوستی چقدر زیباست... . تا این کتاب را نخوانی، نمی‌فهمی یک کتاب چقدر می‌تواند سرگرم‌کننده و شیرین باشد... این کتاب را بخوان و با من درباره‌اش حرف بزن.
مشاهده تمام رمان های فریبا کلهر
مجموعه‌ها