آن شب توانسته بودم از محل کارم زودتر از همیشه خارج شوم. گفتم تا بیاوغلو همینطوری برای خودم بروم. به ریههایم حق تنفس بدهم که ساعتها است با هوای کثیف پر شده. به خلیج و تنگه سلام کردم و از پل رد شدم.
اژدهای خوش اقبال
زن با بیلچه به سر حملهکننده ضربه زد، بیلچهای که معمولا در صندوق عقب ماشین میگذاشت تا هنگام نیاز چیزهای ریخته شده در بزرگراه را بردارد.
در زمان معینی از سال در شمال نیویورک، لاکپشتها از برکههای پوشیده از نی بیرون میآمدند تا در اطراف بخزند و کف جادهها را به طرح تکههای سفال تبدیل کنند. جوآن میتوانست لاکپشتهای آبی ...
100 (100 داستان ک...
روزی روزگاری، مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پاییز انارهایش را در سینیهای نقرهای، بیرون باغش میگذاشت و بر سینیها علامتهایی گذاشته بود که رویشان نوشته بود: یکی بردارید، نوش جانتان. اما مردم میگذشتند و هیچکس از میوهها بر نمیداشت!
مرد فکری کرد و سال بعد هنگام پاییز دیگر انارها را بر سینیهای نقره نگذاشت، اما ...
رویای ارواح
روزگاری دو نفر کارمند دولت بودند، هر دو کلهپوک. یک روز ناگهان خود را در جزیرهای متروک دیدند گویی با قالیچه پرنده به آن جزیره فرستاده شده بودند. تمام سالهای عمرشان را در یک اداره دولتی و در بایگانی گذرانده بودند؛ آنجا به دنیا آمدند، بزرگ شده و پیر شدند و در نتیجه کوچکترین تصوری از فضای خارج از اداره ...
زمان طاووس
بیرون که رفتند، مگ از سر تنفر فریاد فروخوردهای کشید؛ تمام کرمهای خاکی حیاط روی پله خزیده و همانجا مرده بودند. محوطه چمنکاری حالا صرفا حالت اسفنجی نداشت، بلکه خیس آب بود و مثل باتلاقی لجن گرفته به نظر میرسید.