آخرین فعالیتها
-
از اندوه مونالیزا :
آدمی که به دنیا میاد، مث مورچه ایه که میفته ته لیوان. هی میخواد خودشو از دیوار لیوان بالا بکشه، اما نمیتونه و دست و پاش میسره و دوباره میفته ته لیوان. زندگی همین شکلیه، از تو لیوانم که بیرون بیای چیزی عوض نمیشه. تا حالا عموری راه میرفتی و میفتادی، حالا افقی میری و میفتی. (...)
-
از اندوه مونالیزا :
اگر سمندر عمارت را کمی عقبتر ساخته بود، شهرداری ویرانش نمیکرد و حالا لابد همان آدمهای سابق مجموع بودیم توی آن. هرچند خاله و داییها دیگر مرده اند؛ مرگ را دیگر نمیشود عقبتر ساخت. (...)
-
از اندوه مونالیزا :
برای اینکه امیدی داده باشم میگویم: «اینجور نمیمونه.» و فکر میکنم اگر آدمیزاد این امیدهای کم مایه و غالبا دروغ را به خود نمیداد، چطور میتوانست مصایب زندگی را تاب بیاورد؟ (...)
-
از اندوه مونالیزا :
گاهی فکر کردهام هرگز نمیشود چادر فراموشی کشید سر گذشتهها و نادیدهشان گرفت. گذشتهها همواره حضور دارند، زیر پوست اشیا و حول و حوشمان پنهانند و هرازگاه بر سر تلنگر یا اتفاقی کوچک دوباره خود را به رخ میکشند و حلول میکنند در حافظه. حلول میکنند تا وادارمان کنند به گفتن دریغ یا حیف… (...)
-
از اندوه مونالیزا :
کل مخلوق خدا از وقت زاده شدن مرده استند و از همو وقت که مردن زاییده میشن. مولود و مرگ فقط بر ما معنی میده. آدمی خیال میکنه یک دفه بره همیشه از روی یک خط گذر میکنه و همیطور پیش میره. اما ئی طور نیست. (...)
-
از اندوه مونالیزا :
کلمات هر ملتی مثل آدمهایش هستند. اگر کلماتش جند لایه اند و چند معنا، یعنی اینکه آدمهاش هم همین شکلی اند. (...)
-
از اندوه مونالیزا :
و غریزه آدمیزاد ذهن است و فکر است؛ که خوره میشود گاهی، آرواره ای میشود که جان را میدرد. (...)
-
از تماما مخصوص :
تقدیر مثل گلوله همیشه در راه است. گاهی پنج دقیقه دیر میرسی، گاهی زود. و بعد مسیر زندگی ات عوض میشود. میتوانستی مرده باشی، و زنده ای. (...)
-
برای تماما مخصوص نوشت :
عالی است.