madam.zapileh
miss zed
آخرین فعالیتها
-
از اندوه مونالیزا :
خوش به حال پرنده ها، فقط یکی دو هجا بلدند و تمام ِ عمرشان همان را جیغ میکشند. کسی هم نیست خفه شان کند…کسی هم نیست وادارشان کند تا طور دیگری جیغ بکشند. (...)
-
از اندوه مونالیزا :
همیشه گوشه هایی ، اتفاق هایی از گذشتهها هست که وادارت میکند دوباره و چندباره زنده شان کنی، انگار نتوانسته ای آن واقعه را در زمان خودش آنطور که باید ببینی و یا زندگی کنی. انگار گوشه ای یا لحظه هایی از آن را نبوده ای و جامانده ای. شاید برای همین است که آن گذشتههای دور، گاه و بی گاه، خودشان را به دیوار ذهن میکوبند که زنده کن ... (...)
-
از اندوه مونالیزا :
لحظات نادری هستند در زندگی که نمیشود آن طور که هستند شرحشان دادحتی وقتی شرح میدهی دائم فکر میکنی مبادا بی ره گفته باشی. چنین اتفاقاتی را فقط میشود گفت اینطور بود یا آنطور والسلام! با اسن حال همیشه یک ویری وادارت میکند آن اتفاق را برای کسی یا کسانی بازگو کنی. شاید برای این میگویی تا بدانی بالاخره یکی پیدا میشود آن چیزی را که تو دیده ای ببیند؟اما ... (...)
-
از اندوه مونالیزا :
اعتماد طلاست؛ مفت نمیشه خریدش. با این حال عین هندونه میمونه ، حتی وقتی خریدیش نمیتونی خاطر جمع باشی که تو دلش قرمزه (...)
-
از اندوه مونالیزا :
زن مث بره س! بره چوپون میخواد که تیمارش کنه نه یه سگی که دندونِ بگیر داشته باشه! (...)
-
از اندوه مونالیزا :
فیلمها سوراخ تنهایی آدم را پر میکنند و زندگی هایی را که تجربه نکرده ایم به قیمت یک بلیط ناقابل تقدیممان میکنند. (...)
-
از اندوه مونالیزا :
اشاراتی در پس و پناه زندگی هست که اگر در آنها مداقه کنیم و جادوی نهفته شان را دریابیم، میتوانیم سرنوشت آدمها را پیش بینی کنیم… (...)
-
از اندوه مونالیزا :
اصلا من میگویم موی معشوق اهمیت چندانی ندارد. موی معشوق فقط دلالت بر وجود دارد و دیگر هیچ؛ اما باید آن پیچش را دید. آن پیچش است که عاشق را غرقه میکند و میشود با آن خیال بازی کرد و الا مو همیشه همان موست! نسوج نیمه مرده ای ساخته شده از توده ای سلول و ریشه و ساقه هایی لخت، فر یا آمیخته با رتگ و مش و چه ... (...)
-
از اندوه مونالیزا :
دلگیر که باشی به صرافت گوشه ای دنج میافتی و یک نخ سیگار؛ سیگار را که بگیرانی بین پکها میتوانی شعر هم زمزمه کنی. یا میتوانی پیچ رادیو را بچرخانی و بخت که یار باشد صدای بنان را میشنوی که «بی خبر آمدی همچو رهگذر… بی خبر میروی توشه ای ببر…» (...)
-
از اندوه مونالیزا :
خب گاهی دل آدم میگیرد. این را دیگر نمیدانم چطور باید به دکترها فهماند… (...)
-
از اندوه مونالیزا :
گاهی آدم از تک و تا میافتد، گاهی حسی غریب مثل بختک میافتد روی سینه اش و چیزی به سنگینی کوه روی شانه هاش… بعد به دنبال گوشه ای دنج میگردد تا سیگاری بگیراند و نگاهش را هم بدوزد به دودی که از سر آن بالا میرود… (...)
-
از اندوه مونالیزا :
عشق و عاشقی تا ماتحت گهی آدمو میسوزونه (...)
-
از اندوه مونالیزا :
خاطره سفره نیست که پهن کنی روی گلهای قالی و بگویی همین است هست و نیستش. خاطره ذره ذره به ذهن برمی گردد، هیچ وقت هم آن شکل کاملی را که آدم دوست دارد پیدا نمیکند. . (...)
-
از خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت :
من هر وقت تنها میشوم روی نوک دماغم یک جوش گنده در میآید. اگر اوضاع بهتر نمیشد، به زودی زود تبدیل میشدم به یک جوش غول پیکر متحرک سخنگو! (...)
-
از خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت :
آدم بزرگها در ل بخند مرموز زدن خیلی استادند، نکند دانشگاهی جایی میروند یادش میگیرند؟ (...)