یک روشنایی ضعیف با صدا نمایان میشود. با آمدن صداها تاریکی کمتر شد و به محض قطع شدن آن، نور ضعیف و ضعیفتر شد. همه چیز به حالت اول بازگشت و شما در تاریکی پشت سرتان قرار گرفتید. چشمها باز شدند و یک تغییر ایجاد کردند.
دست آخر
صحنه برهنه. نور خاکستری. چپ و راست انتهای صحنه. ردیف بالا، دو پنجره کوچک، پردهها کنار کشیده شده. دری در پیشانی راست صحنه. تابلویی آویزان کنار در، رو به دیوار.
پیشانی چپ صحنه، دو سطل آشغال کنار هم، پوشیده شده با ملافهیی کهنه.
وسط صحنه، هم روی یک صندلی چرخدار، پوشیده شده با ملافهیی کهنه.
کلو بیحرکت نزدیک در، چشمهایش خیره به هم. ...
دست آخر
یه دیوونه رو میشناختم که فکر میکرد دنیا به آخر رسیده. نقاش بود و حکاک. خیلی دوستش داشتم. میرفتم و میدیدمش، توی دیوونهخونه. با دستهام میگرفتمش و میکشوندمش کنار پنجره. ببین! اونجا! ذرتهای در حال قد کشیدن! حالا اونجا! ببین! بادبونهای قایقهای ماهیگیری! همه اون زیبایی! دستش رو پس میکشید و به کنج خودش برمیگشت. هراسون بود. هر چی دیده ...
مالوی
این کتاب از سری 3 گانه ساموئل بکت (مالوی - مالون میمیرد - نامناپذیر ) به ترجمه سهیل سمی است.
مرسیه و کامیه
سفر مرسیه و کامیه را اگر بخواهم میتوانم تعریف کنم، چون تمام مدت با آنها بودم.
سفری که بدون دریاها و بدون گذشت از مرزها، از میان مناطق کمتر ناهموار، هرچند در بعضی جاها بیابانی، اسباب و وسایلش به قدر کفایت ساده بود. آنها مرسیه و کامیه، در خانهشان ماندند و این شانس بسیار گرانبها را داشتند. از کماقبالی یا خوشاقبالی، ...