قهوهچی: سیب و سکه و سیر که جوره، اینم از این... تخم شاهی ندیده بودم اینقدر کچل بشه. گفتم به مشد یدالله، انگاری بذرهاش قاطی داره... گفت بهش نرسیدی... راستم میگه... از بس که سرمون خوش بود این دم عیدی... آرد و تخم مرغ یادم رفت... گرون شده همه چی. ولی من میگم میارزه... هنوز سه تای دیگه مونده... سماق و سرکه ندارم... اگه میشد برم تا خونه مشتی بانو، ازش قرض میگرفتم.