مجموعه داستان داخلی

نفس عمیق

اول بهار بود و جایی بودم که پیش‌تر ندیده بودمش. می‌گفت بهشت است. همه‌جا سبز بود و گندم‌زاری جوان و نابالغ و سبز هم بود. میان‌شان می‌رفتم و دستم را می‌کشیدم به سرشان و تیزی سوزنک‌هاشان قلقلکم می‌داد. لباس نازک گل‌دار تنم بود که به نسیم تکان می‌خورد. موقع رفتن سرم را بلند کردم دیدم جوانی همسن خودم در یک قدمی‌ام ایستاده. دهانش کمی باز بود و با حیرت نگاهم می‌کرد. بار اول بود او را می‌دیدم، اما انگار سال‌ها بود که می‌شناختمش. یک قدم آمد جلو و دستم را گرفت و گذاشت روی صورتش. صورتش داغ بود. گفتم، جوری گفتم که انگار سال‌هاست می‌شناسمش، پرسیدم: «تب داری؟» گفت: «تب تو رو دارم!» باران گرفت روی لباس نازکم.

آموت
9786006605739
۱۳۹۳
۱۹۲ صفحه
۲۹۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های یوریک کریم‌مسیحی
اول شخص مفرد
اول شخص مفرد عناوین برخی از عکس قصه‌های این کتاب آن تابستان من، همسایه‌ی من، نگرانی بابای من، خبط غم‌انگیز مامان‌بزرگ من، سفر کاری بابای من، لحظه ی قطعی من، وردست من، به صحنه رفتن من، من و مامان من، زن من، تجربه عشقی من
100 میدان (100 قصه از میدان‌های 100 گانه نارمک)
100 میدان (100 قصه از میدان‌های 100 گانه نارمک) نارمک تهران صد میدان دارد و هر میدان آن بی‌شمار قصه، من در این مجموعه از هر میدان یک قصه گفته‌ام.
بزرگراه بزرگ (7 داستان) مجموعه داستان
بزرگراه بزرگ (7 داستان) مجموعه داستان هنوز خیلی به پل مانده بود که در ماشین باز شد و چیزی ازش بیرون افتاد. سواری رفته بود و چیزی که ازش بیرون افتاده بود هنوز داشت غلت می‌خورد. رامین رسیده بود بالای سر دخترک، دختر قدبلند مدرسه‌ای. هوا کم‌کم داشت روشن می‌شد و از فاصله‌ای یک قدمی به وضوح داشت دختر بی‌حرکت را می‌دید. دخترک دمر افتاده بود ...
کوپه اختصاصی (4 مکالمه) مجموعه داستان
کوپه اختصاصی (4 مکالمه) مجموعه داستان «مکالمه» اصلاحی‌ست - حالا برای من خاص - که برای فرمی از نوشتن به کار می‌برم؛ و آن متنی‌ست نوشته شده فقط با گفتگویی دو نفره که پایی در نمایش‌نامه دارد و پای دیگر در داستان. نمایش‌نامه است چون استوار است بر گفتگو و گفتگو قصه نمایش‌نامه را پیش می‌برد، هر چند خودخواسته از دیگر امکانات نمایش‌نامه‌نویسی چشم پوشیده است؛ ...
جاده (4 مکالمه)
جاده (4 مکالمه) مرد: نگران نباش، خبری نیس! زن: آخه همین هفته گذشته که تهران حسابی بارون اومد و طبق معمول همه چی به‌ هم ریخت، میثم باید ساعت یک و نیم از سرویس پیاده می‌شد، ساعت یک و نیم هم گذشته بود، هنوز نیومده بود. من داشتم از دلواپسی می‌مردم. عوض اینکه وقتی بارون می‌آد همه گندا جمع بشه بره، بیشتر همه جا ...
مشاهده تمام رمان های یوریک کریم‌مسیحی
مجموعه‌ها