کشیشی از کلیسایش برکنار شده و در دفتر جهانگردی کمارزشی به عنوان مهماندار جهانگردان استخدام شده است. او در آخرین سفر، گروه تحت سرپرستیاش را به مهمانخانهی محقری بر فراز جنگل باران در مکزیک میبرد و در آنجا پس از درهمریختگی عصبی، به باوری تازه از خدا و تصویری پرمهر از زندگی دست مییابد. "شب ایگوانا"، داستان تنهایی انسان و نیاز آرزومندانهاش به عشق است.