خوشحالم میبینمت دوباره. بعد این همه سال. واای خیلی گذشته. سالهای ساله. آره، باید گفت سالهای ساله که ندیدمت. زمان سریع میگذره، بدجوری سریع، جوری که حسش نمیکنم. ولی دیدار تو خوب بود. از دیدنت خوشحالم. کاش تو هم از دیدن پدر پیرت خوشحال باشی.
و هرگز جدا نمیشویم من نسیمام کسی میآید (3 نمایشنامه)
نمرده بودم و زنده نیز نبودم. بیندیش! چهگونه بودهام من رها ز هر دو بودهام...
شب آوازهایش را میخواند فرزند
تاریکی. نور میآید. 1 اتاق نشیمن؛ 1 مبل بزرگ، 1 مبل 1 نفره کوچک، و جلوی مبلها 1 میز عسلی کوچک. در ضلع انتهای صحنه پنجرهای بزرگ قرار دارد. بالای پنجره 1 ساعت دیواریست که 1 ربع به 3 را نشان میدهد. زیر ساعت - کمی به طرف راست - تصویر پسری نوزاد روی دیوار است. سمت چپ پنجره گنجه ...
سگهای مرده صورتهای مرگ (2 نمایشنامه)
زن جوان انگار نباید میپرسیدم.
مرد جوان چیزی نشده واسه چی میپرسی؟
زن جوان نمیدونم، به نظر میرسه خیلی آرومی. حرف نمیزنی. توی خودتی انگار.
مرد جوان نه چیزیم نیست، چرا مرتب میپرسی؟
زن جوان دیگه از بودن با من خوشحال نیستی
مرد جوان چرا خوشحالم